گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

چله شوو


دراز  شوو  که  میگن  پیلا ی و  آقاجانه

همون  که  ورف  دمینه حیاط  و  ایوانه


قدیمیان  میگوون  ،  چُله  شوو   دراز  شووه

نشان  آخر  قوس  ،  اول  زُمسانه


به  نقل  ریش  سفیدان  ،  به  کرسی  و  منقل

عزیز  کرده  کسان  ،  خانُمانی  مهمانه


کلانتر  ننه  ،  با  مجمعش  میانداره

که  پُر  کنه  ،  کوول  و  جوز  ،  مرسی  کاسّّانه


آقام  همش  میگووه  ،  هیس  ،  سرنکت  ،  بُپا

که  جیف  شان  نکنن ،  جوز  مغز  و  سیفانه


آداشُمی  شووه  ،  ایم شو  ،  اگه  بیان  اونان

همش  کنار  پیان  ،  میپایه  ،  چپاکانه


یکی  بیایه  بگیره  ،  منی  گته  ننه  رَ

که  هیر  و  بیری  میان  ،  دُب  کردیه  خراسانه


بگو  بخنده  ،  جوانانی  گپ  گپانی  میان 

گتانه  حالی  می  بو  ،  عاشقانه  حرفانه


سر  آخرش  دیه  ،  فال  و  هم  دعا  خوانی

یکی  یکی  میگیرُن  ،  از  گَت  و  کچیکانه


خدا  کنه  همه  مان  سال  دیگه  دی  باشیم

که  باز  زنده  کنیم   ،  این  خجیر  رسمانه


سلام یلدا


                      سلام یلدا


سلام یلدا

من که فانوسم راجا

و دلم را

اینجا

سپرده ام.


تا تو

دختر مشکی پوش ایرانی

چراغ بر افروزی

به بهروزی .


هزار و اندی

نمی دانم

در کدام راهی.

که

سالی یکبار

قسمت ما می شوی

و من

نمیدانم

چند ساله ای

تا

کیک برایت سفارش دهم.


خودم را

دعوت می کنم

به

شراب

به رقص باله ی تو

چه زیبا مشکی آراسته ای.

به  رقص و چرخ .

جان و جامت.

ای مهمان شب نشین

چله.


ای ظهور و تجلی باستانی

نیروانای هندی

بودای

سر زمین سرخ

اهورای

زردشت

راهبه ی

سرز مین رُم

سینو هه ی

مصر

ز ئو س

آتن و اسپارت

میکل آنژ

رنسانس  بیزانس

آرش و آنا هیتای پارسی.


پای در

کرسی بگذار

به

آرایش

هندوانه

و انار

آرزو های من.


بی سحر گاه تو

صبح

ایرانی نیست .

دی نامه را

امشب

به زمستان بسپار .

یلدا تویی



خواب  لیلا  دیده  ام  ،  لیلا  تویی؟

گر  تو  لیلا  نیستی  ،  یلدا  تویی؟


من  فقط  آینه  ام  در  پیش  تو

هر  چه  هستی  ،  نزد  من  پیدا  ،  تویی

راز شب تاب



زندگی را می شود ، توی اتاقی خواب کرد.

غصه را چون ماهی ، سرگشته ای قلاب کرد.


در شب دیجور تنهایی ، درون یک قفس

می شود دل را تسلا  ، بر رخ مهتاب کرد.


می شود حتی میان کوچه های گریه رفت

از میان اشک ها لبخند گرمی قاب کرد.


رود باشی می شود از دره های غم گذشت

از مسیر روزنی هجرت ز هر مرداب کرد.


در سکوتی ، گاه پیغامی رساتر می رسد

بی ثواب آید به مسجد ، آنکه بس اطناب کرد.


مثل سیبی از قضای  روزگاران سرخوشیم

شکر از آن یاری  که ما را این چنین ، سرخاب کرد.


از خلوص هر کسی پیداست ، در بازار جان

هر چه با ارزش ترش بنمود ، پس نایاب کرد


ز آدمی غربال باید ، زین غبار و سنگ ها

کوزه ای سالم بباید تا درونش آب کرد


از بت و هر بوته ی بی ریشه ای باید گذشت

بی تعلق ، رو به سوی خانه ی ارباب کرد


گر بیفتد پای تسلیم و تماشای جمال

قبله را شاید به سمت خانه ی سنجاب کرد


گاه باید از تمام قیل و قال خود گذشت

چشم جویا را به رمز و راز یک شب تاب کرد