گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

زندگی



خالی از زندگیست این روزا 

هر که دنبال موز و شیرینیست 


هیچکس سیب را نمی فهمد 

هیچ حرفی ز مغز گردو نیست 


چایی از دسترس ، شده خارج 

هر کجا صحبت از کاپو چینیست


هر چه بالاست مال اون روزاست

حد دیدن ، به ساحت ، بینیست 


شعر هم سنت و مدرنیسمش

 بورس گشته ، یکیش آیینیست 


شیرزن های با تعصب و پاک 

جای شان ، گفتمان فیمینیست


نسل بی عمه و عمو ، دایی

هر که در شهر خود فلسطینیست 


رابطه ، یک سلام دورا دور 

چایی سردِ مانده در ، سینیست


قهرمان هم هنوز یکنفر است 

چه گوارا که ، آرژانتینیست


علم در لاف خود گرفتار است 

سندش هم هنوز ، بیرونیست 


لهجه ها بی تعصب از ایلات 

ته هر واژه ، وصل تهرونیست 


دل ما را نپرس مثل انار 

یا چو یک پرتقالکی خونیست

ای دوست



ای ز تو ، خورشید و صبح و آفتاب 


ای رسیده از تو ما را بی حساب 



ای که شب از دست تو بر چشم ما


می رساند لحظه ی شیرین خواب 



ای که مهرت مثل باران و کویر


بی امان تابیده بر هر التهاب 



ای که دریا قطره ای از هست تو 


هستی ما در حضورت چون حباب 



ای که عقل و جان و ایمان و جهان 


از تو آمد ، آیه آیه ، چون کتاب 



سروری داری به سر تا پای ما 


ای صواب از تو بود ما را ثواب



سایل کوی تو را ای اهل راز 


ور برانی از کجا گیرد جواب؟ 



دست بر دامانت اینک یا حبیب


تشنگان را ، آرزو نَبْوَد جز آب



مستی ما را فزون کن بیش از این 


جام ما را سیر گردان از  شراب

رد پا


کوچه ی پاییز و ردی مانده از لیلای من 


آن سیه موی سپید اندام خوش سیمای من 



مثل هر ره توشه ای سوغات پاییز من است 


گندم ناخورده ام در مزرع سودای من 



شاهدان در بزمگاه آبی رنگین کمان 


رنگ می بازند اگر آید مه زیبای من 



مثل چینی ترک خورده ، پر از حرفم اگر 


گوشوار و گوشی از او ، مانده باشد پای من 



مهر ، آبان ، هر دو را کم دارم اینک ، مهربان 


باز گرد از روزگار سرکش دنیای من 



مثل من عریان تر از هر برگ و باری باش و باش


ماه نو پای غروب امشب و شب

 های من 



مرغ حق بودی ، بهاران دیدمت بر شاخسار 


اینک اما مرغ حسرت گشته ای همپای من 



دامن صحرای دلتنگی سراغ از وی نداشت 


کبک ها هم بی خبر بودند از رعنای من 



جای چشمه ، آب چشمانم سرازیر تو شد 


از غم امروز و از غمنامه ی هی های  من 



کاش آهویی خبر می داشت از چشمان تو 


تا به آهی مست گردد از خُم شهلای من



خش خشی می آید از آن سوی بی برگشت تو


جای خالی تو اما ، مانده در فردای 

ظهر عاشورا


                         ظهر عاشورا


حالا که رفته اکبر و اصغر ، نرو بمان .

من با تو ام  ، تو ،  جان برادر ، نرو بمان .



این خیمه های بی تو و  عباس را ببین .

جان رقیه ، این دفعه دیگر ، نرو بمان .


می ترسم آنکه می روی و بار آخر است .

چندی  ، به خاطر دل مادر ، نرو بمان .


می رفت و همچنان دل زینب اشاره داشت .

تنها ،   حسین مانده ز حیدر ، نرو بمان .


آنان که رفته اند ،حسینی شدند ،  هآی.

دیدی  ،  حسین و زینب دیگر ، نرو بمان .


هر جا حسین و دعوی شمر و یزید شد .

با   اتکا   به سوره ی کو ثر  ،   نرو بمان .


بگشای چشم  ،  حسینی دگر ، ببین .

دیدی !،  تو را به جان پیمبر ، نرو بمان .

عباسیه



پرچم  افتاد و نیامد قدحی آب ، به دست .

دست عباس ولی شد همه جا دست به دست .

چشم هر کس که به بین الحرمین می افتد .

عقل می ماند از این دست رود یا آن دست .

                  **********


آدمیزاده ندیدم که چنین عاشق و مست .

بر سر عهد خود اینگونه ، دل خو یش شکست .

آب بود و هوس تشنگی و یاد اخی 

به دلش گفت نباید به عجوزی دل بست .

                  *********


عشق یعنی که برادر کمرم باز شکست

مَشک از دست تو افتاد و سرم باز شکست

اسب می آمد و یک علقمه، عباس، عباس .

شیشه عمر تو آمد نظرم ، باز شکست .