گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

یلدا تویی



خواب  لیلا  دیده  ام  ،  لیلا  تویی؟

گر  تو  لیلا  نیستی  ،  یلدا  تویی؟


من  فقط  آینه  ام  در  پیش  تو

هر  چه  هستی  ،  نزد  من  پیدا  ،  تویی

راز شب تاب



زندگی را می شود ، توی اتاقی خواب کرد.

غصه را چون ماهی ، سرگشته ای قلاب کرد.


در شب دیجور تنهایی ، درون یک قفس

می شود دل را تسلا  ، بر رخ مهتاب کرد.


می شود حتی میان کوچه های گریه رفت

از میان اشک ها لبخند گرمی قاب کرد.


رود باشی می شود از دره های غم گذشت

از مسیر روزنی هجرت ز هر مرداب کرد.


در سکوتی ، گاه پیغامی رساتر می رسد

بی ثواب آید به مسجد ، آنکه بس اطناب کرد.


مثل سیبی از قضای  روزگاران سرخوشیم

شکر از آن یاری  که ما را این چنین ، سرخاب کرد.


از خلوص هر کسی پیداست ، در بازار جان

هر چه با ارزش ترش بنمود ، پس نایاب کرد


ز آدمی غربال باید ، زین غبار و سنگ ها

کوزه ای سالم بباید تا درونش آب کرد


از بت و هر بوته ی بی ریشه ای باید گذشت

بی تعلق ، رو به سوی خانه ی ارباب کرد


گر بیفتد پای تسلیم و تماشای جمال

قبله را شاید به سمت خانه ی سنجاب کرد


گاه باید از تمام قیل و قال خود گذشت

چشم جویا را به رمز و راز یک شب تاب کرد

پایان یک مهربانی


با  هم  که   متولد  شدیم

اسم

تو را  بهاره

و  اسم  مرا  بهار

گذاشتند .


تو  در  قنداقی سرخ 

و  من  در  قنداقی  سبز .


تابستان  زندگی

هر  کسی  را  سر گرم  خود  کرد .

با  هم  اما  بی خبر .


تو  میوه  شدی 

و  من  شاخه .


پاییز  عاشقی

از  راه  رسید .

و  تو  با  مهر  آمدی.

که

یادم  بدهی

سیب  را  فقط  نمی  خورند .

بیشتر  از  آن 

بویش  می  کنند .


و  آلبالو  را  به  گوش  می  آویزند .

و  گلابی  و به  را

به  تماشای   چشم می گذارند .


انگور 

تحفه  ای  نبود  که با  بودن  تو

شراب  شود .

جدایی 

او  را  دیوانه  وار 

در  خُم  خویش  به  جوش  آورده  بود .


این  تو 

چه  داشتی؟

که  به  پایم  نریختی!


چه  خود  خواه  من

که  شاخه  هایت  را  شکستم

حریصانه

 برای  زمستان  تنگدستی.


عاشق  تو یی 

که  به  هزار  رنگ

آبان   را  آویختی 

به  چشم  بی  احساسم.

و بر باد  دادی 

هستی  خویش  را

تا 

عریانتر  ببینمت .

در  چراغ  آذین  باغ  و  باغ کوچه  ها.

 

در  بعد  از  اشک  های  باران  خورده  ات.

رنگین  کمانی  می  شدی

در  آسمان  شدنم .

و چه  بی  احساس   من

که  تازه  فهمیدم

که  آذر

دختر  پاییزی  آرزو  های  من 

تویی .


بر  گشتم  پیدایت  کنم .

رفته  بودی .

آن  سان

که

بخت  تو  را  برده  بود

در 

لباسی  برفین

به آغوش  خوابی  زمستانی .


محمد رسول الله (ص)



ای که نامت آمده در عالم تقدیر ها 


هم کتابت گفته آمد ، هم شده تقریرها



آمدی ای سرور و مولای ما یا مصطفی (ص) 


تا رها گردد ز دست و پای ما زنجیر ها



قله ی عشق است ، نام احمد محمود حق


خشیت آرد در بَر مهرش ، سر پامیرها 



تیر صبرش ، در مصاف جهل سفیان و سفیه


بر نشیند بر شکار سرکش نخجیر ها



لفظ اعجازش ، تحدی می کند با گفتمان


آیه آیه می نشاند بر دل حق ، تیرها 



بانگ توحیدش ، قرون را در نوردیده ولی 


گوش حق جو را ستیزد ، غرش آژیر ها



مهربانی شاخص پیغام الله و نبیست 


خون چکانی ، راه و رسم امت و تکبیرها



با غروبت ، رخت بر بسته است خورشید حرا 


ظلمت از ما و منی ها بود و از تفسیرها 



بر جوانان غیور خندق و خیبر درود


الامان ، از روزگارِ خودسریِ پیرها 



رود اسلام از دوسوی دره ی ایمان گذشت 


وای از حق آبه ها ، فریاد از تکثیرها 



یا محمد (ص) بعد تبیان و وداع ناخوشت 


جَست از بتخانه ی قوم عرب ، شمشیرها


@taleghaniam

کمی سوال و اینها



در من غزلی به اسم تو جا مانده 


در بیت نخست ، عشق رسوا مانده



یخ کرده نگاهم لب پاییز لبت  


بی بوسه فقط فرصتِ هاها مانده 



رفته است هیاهوی جوانی دیروز

 

امروز نشد قسمت و فردا مانده

 


من رفتم و تو رفتی و ایام خوشی

 

پیری و کمی سوال و اینها مانده 



قصد صدفی زدیم دریا و نشد 


آن گمشده در خنده ی دریا مانده 



از سیب فقط قصه ی آدم بودن 


آن هم نشد و هوای حوا مانده 



اینجا که کسی نیافتیم و طی شد 


آن خواستنی گمانم آنجا مانده 



در قربت این دیار ، یک مرد غریب 


همصحبت سنگ و چوب ، تنها مانده



باری به چنین دیار بی یار، فقط 


تندیس یخ آلوده ی سرما ، مانده



گفتیم بپرسیم سوالی از دوست 


بی پاسخ و بی جواب " آیا " مانده 



دنیا شده بود آرزو ، طی شد عمر 


افسوس که می رویم و دنیا مانده