گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

واژه ی لبخند



ای مانده به دیوار دلم ، نقش تو تا چند 


نام اثر فاخر تو ، واژه ی لبخند 



تهرانِ حماسه شده در دختر چیذر 


ای جمعه ی خوش آب و هوا ، دره ی دربند


چین خورده ی تاریخی من ، رشته به رشته


البرز تقاضای من و نقش دماوند 



شوقم به هم آغوشی یلدای مکرر


سوزانده مرا چون عطش آتش و اسپند



تاتار ره آورد ، تموچین پر از درد 


مینای منار وسط شهر سمرقند 



شیراز غزل ، حافظ دردانه ی اسرار 


شهدخت جدا مانده ز دربار شه زند 



زرینه تر از رودم و سیمینه تر از کوه


افتاده دلم دامنت ، ای قله ی الوند 




ای شاخه ی شیرین مکرر به مکرر


بر تلخی جانم زده ای شاخه ی پیوند 



من فداتم


پا  گذاشتم  ،  روی  هر  چی

تا  بدونی  ،  پا به پاتم


منم  اون  غریبه ای که

مدتی  هست  آشناتم


میگی  رفتم  و  ندیدی

زیر  پات  نشسته  قلبم


هی  میگی  کی  برمیگردی؟

نمی فهمی  ،  من  باهاتم


غم  نشسته  روی  واژه

تا  میام  برات  بخونم


یاد  اون  روزا  میفتم

که  هنوز  محو  ،  نگاتم


میدونی  بی  تو  نمیشه

جای  دیگه  پا  بذارم


آخه  گفتم  به  تو  یکبار

عاشق  قد  و بالاتم


توی  پرسه  های  دیدن

همه  هستن  و  تو  نیستی


دیدنی  یعنی  تو  باشی

تا  بگم  مست  چشاتم


هرچی  در سمو  می خونم

همه  تکرار  یه  اسمه


یه  ورق  تویی  و  بعدش

این  منم  که  لابلاتم


واسه  حرف  آخر  امشب

میفرستم  یه  نوشته


بخون  و  بخواب  عزیزم

به  خدا  که  من  فداتم

عشق



بودنت ، حال و هواییست که ساحل دارد 



رفتنت ، مثل خطا ، جای تامل دارد 




بی بهارت نظری نیست ، مگر حال بدی

 


که پس از هجرت گل ، حضرت بلبل دارد



بود و نبود



کسی حوالی این شهر بی قرار بود و نبود 


همو که ماهِ رُخَش بر مدار بود و نبود 


خیال خفته چه دانست در زمین هوس 


گسل به روی گسل مست انفجار بود و نبود 


می آمد از طرف خط ریل شهر غریب 


کسی که سوت زنان چون قطار بود و نبود 


به ، سر گذشتِ زمستان ، تمام باغ گریست 


درخت منتظرش بی بهار بود و نبود 


به نعل و آینه می بست ، چشم آرزو به دخیل 


اگر چه فرصت فالش سه بار بود و نبود 


ز شهر خسته نیامد خبر ، به قلعه شدیم 


نصیب پرسش ما هم ، حصار بود و نبود 


چه کشته بود به آوار سنگواره مگر؟ 


نصیب مرد درو ، تیغ و خار بود و نبود 


هزار دیده به دیدار هر غبار که رفت 


به اسب خاطره مردی سوار بود و نبود 


هزار مقصد و منزل رسید قاصد عمر 


نبود آنکه از او انتظار بود ، نبود! 


بد نیست




از خویش کمی رها شدن هم بد نیست 


از وادی خود ، جدا شدن هم بد نیست 


یکهفته پس از با همه بودن شاید 


در لحظه ی جمعه جا شدن هم بد نیست


بنشینی و چای و یک سکوت و دستی


با خلوتی آشنا شدن هم بد نیست



گاهی بنویسی ز  خودت ، بی کم و کاست


با نسخه ی خود شفا شدن هم بد نیست 


هر جا که حقیقتی به قربانی رفت 


فریاد زدن ، صدا شدن هم بد نیست


در غارت برگ آدمیزاده ز فقر 


هم صحبت بی نوا شدن هم بد نیست 


این ، آن ، و هزار و یک تقاضا ، خواهش


از خواستنی ، جدا شدن هم بد نیست


فریاد ز بردگی که شد عادت ما


گاهی هوس رها شدن هم بد نیست