کافیست
همینکه هستی و دیروز من شدی کافیست .
اگر شبی ، پس امروز من شدی کافیست .
پس از عبور زمستان خوش آمدی حالا .
همین که باعث نوروز من شدی کافیست .
شاپرکها
کو چه از عطر نفس هایت معطر می شود .
سنگفرش کو چه ی دل اندکی تر می شود .
پابه پای ، پای احساست ، شمارش می کنم .
جای پا را می شمارم ، کو چه آخر می شود .
نیستی ، بو یت هنوزم ، می شمارد ذهن را .
ماه مهر من ، بگو ، تا ماه آذر ، می شود .
باز فردا پا به پایت ، می شمارم شهر را .
با خیال اینکه دیداری میسر ، می شود .
مثل کودک ، در خیالم یک عروسک می شوم .
کودک احساس من آن روز مادر می شود .
پشت شیشه هر چه می بینم ، تو را گم می کنم .
شاید احساست به من هر روز ، کمتر می شود .
مثل موش و گربه ، دنبال دلت سر می کشم .
تک درخت کو چه مان ، مانند سنگر می شود .
بت تراش عشق ، این بت خانه را کی آفرید ؟
هر که او را دیده ، لب نگشوده کافر می شود .
یکنفر امروز ، جای پای ما را می شمرد .
گفتم این پروانه دارد باز پرپر می شود .
خواب می بینم که دیگر ، شا پرکها مرده اند .
باز جمع آرزو هایم مکسر می شود .
برایت می نو یسم
برات حرفای تازه می نو یسم ، شعر زیبامو .
همو نهایی که ننو شتم ، ندیدی تو ، غزل هامو
شبیه هیچ کس یا هیچ جایی نیستم ، اما
تو می فهمی فقط ، رمز غریب این معما مو.
برایت می نو یسم ، یادگاری ، قصه ای زیبا
که تنها شاهدم باشی ، ببینی رسم دنیا مو .
شبیه ما هیم ، اینجا غریق کو سه ی دردم .
یکی ناراست دستی ، اینچنین آلوده دریامو .
بیا بانم شبی با آسمانت گفت و گو می کرد .
شهابی آمد و پیچید ، کل آرزو هامو .
به باغ آرزو هایم ، شبی مهمان گل بودم .
سحر گاهان نسیم نامرادی آمد و بر چید گل هامو .
رفیقی داشتم ، یاری ، چو مرحم وقت بیماری .
رهایم کرد ، روز تنگدستی و نمک پاشید زخمامو.
جدا افتاده ام از کاروان و رد پایی نیست
سراب زندگی از هر طرف ، دزدیده صحرامو.
کمی ا ز راز هایم با تو گفتم ، گر چه می دانی
نه می گو یم ، نه خواهم گفت باقی،حرف دل هامو .
طناب عشق
یکی آتیش و گم کرده .
به سرمای تو می سوزه
یکی با گریه هاش هرشب
برات بارونی می دوزه .
یکی با نغمه های تو
داره لالایی می خونه
یکی با یک کتاب شعر
تو رو افسانه می سازه .
یکی در بند مو هاته
طناب عشق می بافه
یکی با صفحه ی چشمات
رخ شطرنج می بازه .
یکی با قوس ابرو ها
داره مهتاب و می چینه
یکی تب کرده با دستات
می خواد دستمال بندازه
یکی می خواد که با لب هات
غزلخون کتابت شه
یکی شعرات و بر کرده
همش مشغول آوازه
یکی پاهاش و گم کرده
فقط فکر قدم هاته
یکی با دست های تو
پر یده فکر پروازه .
یکی عقلش رو گم کرده
نشو نیش رد پاها شه
یکی تو آخر حرفاش
میگه عشق تو آغازه .
یکی حرفاش تو حرفاته
یکی چشماش تو چشماته
یکی پشت سرت میگه
چقدر زیبا ، چقدر نازه .
خواب
در آن هنگام شب
من در خیالم ماه را آزاد می کردم .
لحاف ابریم
در آسمانت پهن تر می شد .
تو می خوابیدی و
من خاطرت را شاد می کردم .
دو دستانم
شبیه کوه می شد تا غروب تو .
نمی فهمیدم و
تنها تو را فریاد می کردم .