گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

تو

من منتظرم که خنده های تو شوم .

گر تو قفسی پرنده های تو شوم .

این عشق سزاوار خداوندی توست .

زیباست اگر ، چو بنده های تو شوم .

حال من


کمی به حال من ایدوست گریه امشب کن .

برای حرمت این عشق اندکی تب کن .


من و تو کودک دردیم ، گر چه یادت نیست .

شفیع خاطر من باش و ذکر یا رب کن .


مرا که عادت لالایی تو را دارم .

بمان کنار من امروز و روز را شب کن .


طلب اگر چه ندارم ، که از تو بستانم .

مرا حوالتی به دهان و دو گو شه لب کن .


در این کرشمه که از تب تنم به جوش آمد .

نوازشم ز بنا گوش و زیر غبغب کن .


برای بودن من ، بودنت  خدایی بود .

برای بنده، خدایی خو شست ، هر شب کن .


دمی که سکسکه افتاد و لحظه ها گم شد .

شراب کهنه  ی دو شینه را لبا لب کن .




گپ خودمانی (29)


               رختخواب

                          رختخواب  =  لباس خواب

                                    غزلغورت  = قزلقورت  = سََر خَر

           

              ... رختخواب که به یَک مَعنی میتانه لباس خواب باشه .

... اون قدیم تران  لحاف و دُشُک ، جزء جدا نشدنی جهیزیه  بَ. 

حالا چند  دَس  و  چن  تا   ،  خاب معلومه هر چی ویشتر بهتر .

اون با سلیقه ترانی که  یک کمی وضع و اوضاشان  بهتر بَ و

 می خواسن سُنگ تُما م  بنگتی باشُن ، یک کر سی لحاف دی

ها میدان     ، دیه عروس خانم  اگه چن تا ظرف و ظروف مسی

دی داشت و یک قالیچه که خودشی دسباف  بَ .  میگتُن

فلانی زن یا دختر  .       کُلانترَ.

این هیر و بیری میان ، یک عده که   شُوَر   میکردُن میو مین

تهران .   دو تا اتاق ، تو در تو و پس و پیش که اگه وسطش

در داشت یا نُداشت .   اون پَس اتاقی میان که دیگه کمد

مُمُد دی مثل ایمروز ی خانان ، خبری نبه .  این رختخوابانه

یک مینی بو سی جوری ، اتاقی گو شه دمیچین و   اووی رو

یک قشنگَ  رو تختخوابی دمینگتُن .

                .... کلانتر زنی رختخواب ، صاف تر و تر و تمیز تر  بَ .


خلاصه ویشتر  این رختخواب و اون کرسی لحاف بلا استفاده

 بیس  ،  سی   سال  ، این اتاق به اون اتاق یا    این خانه به

اون خانه   ،   در سفر ی طو لانی همراه بَ و  بیچاره مَردُک

زُنُکی ترس دَ  نمیتانس بَگوه اینانی تکلیف چیه .

       ... تازه گیان ،  اورازانی رو خانه پی جر میشیم ، یَک چن تا

از اون لحافانَ   که اون  دور پران   کتیبَ  بدیم ، گُمانُم

مر حومان که دسشان از دنیا کوتاه گردیه ، نتانسین اینانَ

خودشانی همراه ببرن . این تازه سر کتان  دی بدینه تا

قبلیانی جور، گیر فتار نگردینه .  بهتره هر چی زودتر اینانی

دس دَ خلاص گردُن .

                 ... قزلقورت که میخوام بگوم همینه .  مای دور پَر

از این نوع غزلغورتان زیاد دَرُن و هیچ چاره دی نی .

که اگر چه ، درست استفاده گردن   ، خاب   عالیه و اگر

نه  . همون           سَر خَرَ        میمانُن .

       ... مای اول زندگی  ، یَک بنده خدایی ، یک پتو خیلی

ساده و معمولی ما یبه چشم رو شنی بیورد . دیه همون

روز این پتو ، مشمای میان دَ در او مه و گردی مای رفیق

شوکیان   ،  مای لحاف بَ و مسافرت ، مای پناه .   پارک

میشییم  ، مای زیر انداز و هر کاری که  آت و آشغال

داشت ، مای ، بُن انداز .

  چی بگم که به اندازه  بیش از بیست  سال خدمت

جانانه کُرد و آخرش دی  پله آنی سَر،  اندی  پا با خورد

تا  ، بپو سی.

      ... خیلیان در همین دور و اطراف ما  در عین سادگیشان

  خیلی باوفا و با صفایُن و  خیلی به درد زُند گی آدُمان میخورن .

      ... اینه بَگو تُم تا شما دَ بَپر سم  ، اگه اینشالله  گاز بیایه ،

  تکلیف مای   کُر سیان و کُرسی لُحافان  چی میبو .؟!!!!

                                                  < روز و روزگارتان خوش >

آب را گل نکنیم

 <<زنده کردیم به آب >>

آب را گل نکنیم

توی ساحل دیروز

کودکی خوابیده

شایدم  خواب خدا را دیده .

آی ........لان

آدم بود .

آب هم گل نبود .

شاید اون بالا دست

پتر سی نیست که انگشت به سوراخ نهد .

چه کسی کشت تورا ؟

کودک سرخ ، آبی !

<< آی آدم ها

که در ساحل نشسته شاد و خندانید .

یک نفر در آب دارد می سپارد جان .>>

آب بی تقصیر  است .

ساحل ذهن من و توست که از آب تهیست .

مرگ

محصول سراب من و توست .

این که خوابیده منم

آن که خوابیده تویی

ما همه در خوابیم


سید محمود

مردی به عمق تاریخ

و به وسعت ایران.

رو حانیی که به تمام قامت  ،  انسانی بود .

اسطوره ای که واقعیت داشت .

مردی که قیام کرد برای مردم

و قعود کرد برای خدا .

روزی که صندلی های دنیا استقبالش کردند .

به زمین خاکی سلام گفت .

در بهاری که همه محو تماشای گل ها بودند .

او پاییز را نقاشی کرد .

جوان تر از آن بود که پدر خطا بش کنند . و

و پخته تر از آن که رهبر .

قرآن و نهج البلاغه را برای زنده ها و زندگی می خواست .

و می خواند .

و رای مردم را مشرو عیت حکو مت .

مردمسالار دینی به معنای واقعی .

و دموکراسی را در تجلی شورا ها .

سر سخت در مقابل استبداد و استعمار .

سخن در زبان و قلمش پخته بود .

و پیامش بر تارک آزادگی آویخته .

روزی که می رفت ،  مردی نکو نامیدندش .

نا میرا   !

<<  هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق .

ثبت است بر جریده عالم دوام او >>.