ای که نامت آمده در عالم تقدیر ها
هم کتابت گفته آمد ، هم شده تقریرها
آمدی ای سرور و مولای ما یا مصطفی (ص)
تا رها گردد ز دست و پای ما زنجیر ها
قله ی عشق است ، نام احمد محمود حق
خشیت آرد در بَر مهرش ، سر پامیرها
تیر صبرش ، در مصاف جهل سفیان و سفیه
بر نشیند بر شکار سرکش نخجیر ها
لفظ اعجازش ، تحدی می کند با گفتمان
آیه آیه می نشاند بر دل حق ، تیرها
بانگ توحیدش ، قرون را در نوردیده ولی
گوش حق جو را ستیزد ، غرش آژیر ها
مهربانی شاخص پیغام الله و نبیست
خون چکانی ، راه و رسم امت و تکبیرها
با غروبت ، رخت بر بسته است خورشید حرا
ظلمت از ما و منی ها بود و از تفسیرها
بر جوانان غیور خندق و خیبر درود
الامان ، از روزگارِ خودسریِ پیرها
رود اسلام از دوسوی دره ی ایمان گذشت
وای از حق آبه ها ، فریاد از تکثیرها
یا محمد (ص) بعد تبیان و وداع ناخوشت
جَست از بتخانه ی قوم عرب ، شمشیرها
@taleghaniam
در من غزلی به اسم تو جا مانده
در بیت نخست ، عشق رسوا مانده
یخ کرده نگاهم لب پاییز لبت
بی بوسه فقط فرصتِ هاها مانده
رفته است هیاهوی جوانی دیروز
امروز نشد قسمت و فردا مانده
من رفتم و تو رفتی و ایام خوشی
پیری و کمی سوال و اینها مانده
قصد صدفی زدیم دریا و نشد
آن گمشده در خنده ی دریا مانده
از سیب فقط قصه ی آدم بودن
آن هم نشد و هوای حوا مانده
اینجا که کسی نیافتیم و طی شد
آن خواستنی گمانم آنجا مانده
در قربت این دیار ، یک مرد غریب
همصحبت سنگ و چوب ، تنها مانده
باری به چنین دیار بی یار، فقط
تندیس یخ آلوده ی سرما ، مانده
گفتیم بپرسیم سوالی از دوست
بی پاسخ و بی جواب " آیا " مانده
دنیا شده بود آرزو ، طی شد عمر
افسوس که می رویم و دنیا مانده
ای مانده به دیوار دلم ، نقش تو تا چند
نام اثر فاخر تو ، واژه ی لبخند
تهرانِ حماسه شده در دختر چیذر
ای جمعه ی خوش آب و هوا ، دره ی دربند
چین خورده ی تاریخی من ، رشته به رشته
البرز تقاضای من و نقش دماوند
شوقم به هم آغوشی یلدای مکرر
سوزانده مرا چون عطش آتش و اسپند
تاتار ره آورد ، تموچین پر از درد
مینای منار وسط شهر سمرقند
شیراز غزل ، حافظ دردانه ی اسرار
شهدخت جدا مانده ز دربار شه زند
زرینه تر از رودم و سیمینه تر از کوه
افتاده دلم دامنت ، ای قله ی الوند
ای شاخه ی شیرین مکرر به مکرر
بر تلخی جانم زده ای شاخه ی پیوند
پا گذاشتم ، روی هر چی
تا بدونی ، پا به پاتم
منم اون غریبه ای که
مدتی هست آشناتم
میگی رفتم و ندیدی
زیر پات نشسته قلبم
هی میگی کی برمیگردی؟
نمی فهمی ، من باهاتم
غم نشسته روی واژه
تا میام برات بخونم
یاد اون روزا میفتم
که هنوز محو ، نگاتم
میدونی بی تو نمیشه
جای دیگه پا بذارم
آخه گفتم به تو یکبار
عاشق قد و بالاتم
توی پرسه های دیدن
همه هستن و تو نیستی
دیدنی یعنی تو باشی
تا بگم مست چشاتم
هرچی در سمو می خونم
همه تکرار یه اسمه
یه ورق تویی و بعدش
این منم که لابلاتم
واسه حرف آخر امشب
میفرستم یه نوشته
بخون و بخواب عزیزم
به خدا که من فداتم
بودنت ، حال و هواییست که ساحل دارد
رفتنت ، مثل خطا ، جای تامل دارد
بی بهارت نظری نیست ، مگر حال بدی
که پس از هجرت گل ، حضرت بلبل دارد