گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

مرگ


              مرگ


پاره خط انسان از سوی به تولد، و از سویی

به مرگ منتهی می شود .

.

دین که نیامده بود

انسان بود .

مرگ با انسان همسفر شد تا زندگی معنا

پیدا کند .

انسان پیش از اینکه بمیرد ، کشته شد .

آدم نمیدانست مردن چگونه است و مرگ

چه طعم و مزه ای دارد .

غمگین یا شاد بودن را ، انسان با مفهوم

بدست آوردن و از دست دادن تجربه کرد.

انسانها

متولد می شدند و می مردند .

آن سان که جماد و نبات .

...  شاید اندوه از دست دادن و قتی معنا

پیدا کرد که چیزی به نام ....در انسان پیدا

شد . چیزی به نام تعلق.

بعد ها این تعلق  به تملک تبدیل و انسان مالک

در از دست دادن مملوکش غمگین . و با به

دست آوردنش  خو شحال می شد .

مسیر تکامل انسان در رویا رویی با مفهوم

آگاهی و شناخت و درک هستی شناسانه .

و در پیوست آن دین و ارتباط با ماوراء و مفهومی

به نام معنویت در قبال مادیت .

تفسیر انسان از انسان از یک نگاه صرفا مادی

مبدل شد به مفاهیمی فرامادی و بشر به چیزی

به نام خدا و ابدیت و آخرت و جهانی دیگر و

حساب و کتاب و معاد و اخلاق و مفهوم فرا

مادی و مختص انسان. مثل ایثار و محبت و عشق

و امثالهم دست یافت .

این نگاه آ رمانگرا که به ابعاد روحی و روانی انسان

مربوط می شد .

تعریف دیگری از غم و شادی به دست می داد .

از آن جمله مفهوم زندگی ارزش بیشترو در

کنار هم بودن و علاقمند شدن و حس مسوولیت

و ...

پدیده هایی را در زندگی بدعت می گذاشت که

محصو لی صر فا انسانی و دریافت حسی او بود .

مرگ بود .

چیزی که در طول زمان عوض شده بود  ، مفهوم

مرگ و زندگی بود .

چه اینکه همه می دانستند با مرگ ، پایان یک

انسان رقم می خورد . اما نو ع بر خوردشان با

مرگ متفاوت بود .

چه می سوزاندند .

چه به خاک می سپردند .

و به هر آداب و و رسوم ، اندوه از مرگ و از

دست دادن چیزی نبود که ظهور و بروز

نداشته باشد .

...  مرگ چه خواسته و چه نا خواسته . چه

به مو قع و چه بی مو قع .چه گرسنه و چه

برهنه . چه خُرد و چه کلان.

پایانی بود برای هر کسی که او را سر نوشتی

رقم می زد .

...  انسان در بربریت تا ناچار و گرسنه نمی شد

انسان نمی کشت .

اما انسان متمدن و حریص ، دنبال لقمه ای چرب تر

به غارت اموال و ثروت و استثمار و بهرکشی از

انسان  کم توان تر از خود بر آمد  و بر خرابه ها

و بد ختی انسان های دیگر کاخ خود خواهی و

افزون طلبی خود را بنا نهاد .

بشر قرن بیست و یکم سر از جایی بر آورد که

این بار، احساس را به اید ئو لو ژیش فرو خت و

عشقش را به دنیای دیگر واگذار کرد و خانه ی

دنیایش را برای آخرت فروخت .

تا زودتر به بهشت ببرد و برسد . تاوان این نگاه

را که بنیاد و اساسش از هر کجا و از هر فکری

نشات می گرفت .

بد بخت مردمی  بودند . که نه عارف بودند و نه

سالک . و نه مفهوم درستی از آخرتی داشتند

که این تازه به دوران رسیده ها می گفتند .و

نه از عدالت بر پا شده ی آنها .

... دیگر مردن و به خاک سپردن نه آداب داشت 

و نه سن و سال و مذهب و مسلک .

این بار مرگ را نه طبیعت و نه تقدیر و نه کهولت

و بیماری.

بلکه مرگ را آدمها دیگر با ذهنشان و فکرشان

رقم می زدند .

چه اتفاق عجیبی که باز این بار هم مرگ سراغ

دنیا و مردمانی آمد که نه متمدن که عقب مانده

و نه مستکبر ، بل مستضعف ، اما غارتشان و

مرگشان  را پول و اندیشه همان متمدنان و  به

دست جهال مدرن و عقب مانده رقم می زدند.

مرگ

بی تشر یفات  یا با تشر یفات .  بی گریه یا با گریه

بی ختم و خیرات یا با ختم و خیرات و منطبق با شرع

یا غیر منطبق .

فرقی نمی کند . گریستن بر انسان مظلوم ومحکوم

درد یست مشترک .

شرعی یا نا شرعی ندارد. بی گناهی انسان و مرگ او

دردی نیست که بتوان در برابر آن ساده گذشت .

دیگر کودک و نوجوان معنا ندارد .

روزی چند صد یا هزار به فجیع ترین شکل ممکن

میمیرند .

عزرائیل شاید دیگر فرشته نیست و

انسان هم دیگر انسان نیست . !!!

کو تا هیها ی من 3


                   برف


غارتم کرده

این نفیر سرد .

زیر شلاق گردباد سیاه .


بر گهایم یکی یکی

مردند .

شا خه هایم شدند

دست به هوا.


آسمان چون شنید فریادم

بر تنم کرد

این

کت زیبا .



****


                برف


خدا را شکر که برف آمد به پاییز 

غذای جان به ظرف آمد به پاییز


خدا را  ،  کودک نه ماهه ی سال

ز شوق برف ، به حرف آمد به پاییز

کو تاهیهای من 2


پنجاه سال

اشتباهی رفتم

کو چه ای که اسمش خدا بود .

بر گشتم

دیدم

باد من !

تابلو کو چه را بر گردانده بود .

رو به کو چه ی شیطان .


*****


دلت را کو چه ی آرامش کن

خدا هم همسایه ی تو می شود .

سگ آدمی


          سگ آدمی


سگت بگذار ،  اگر نه آدمت بیمار می گردد

گرت ماند  ،  گلستانت سراسر خار می گردد


خُورد تا می تواند ،  فر بهت سازد به حیوانی

کزآن پس ، خُلق و خو یت گرگ یا کفتار می گردد 


حرامت  می کند با لقمه های چرب خود  خواهی

چنان وحشی ، که گیرد پای هر کس ، هار می گردد


لباس   میش  بر  تن  ،  زاهدی   در   پای منبر ها

تو گویی هر که با او شد ، زخود بیدار می گردد


سگان   را   بر   وفا    خوانند ،   اما ،  کی سگ آدم

وفا داری   کند ،  و قتی که همچون مار می گردد


سگی را می شناسم ، کادمش را خوب می فهمد

کز  آن   رو ،  با  صفات   آدمی   در  غار  می گردد


از  این سگ های   وحشی  کم ندارد،  آدم اهلی 

که گر راوی شود  ،  همسایه ی احبار می گردد


و   گر فرمانروا   گردد  ،   رعیت  را  به  سلطانی 


خدایی می کند  ،  بر  مردم   و  ادبار می گردد

http://www.media7.ir/download-music-hi-fereydoun-asraei.html/

آزادی


         آزادی


نیست بتی چون بت زیبای تو

اهل جهان محو تماشای تو

عاقل و صاحبدل و درویش هم

راز تو  نگشود و معمای تو


ای همه آزادی و  آزادگی


پیش تو هر کس که بیاید خو شست

پای تو هر کس که بیفتد  ،  بپاست

ما همه   را   خواب تو بیدار کرد 

آنکه به زندان تو گردد  ، رهاست 


آی همه آزادی و آزادگی 


پای کتاب همه امضای تو

خون شهیدان همه در پای تو

گر همگان  چون پری آراسته

ما چو پریزاده به دریای تو


ای همه آزادی و آزادگی 


بی تو جهان را قفس انداختند

کو چه به کو چه عسس انداختند

قلب من و قلب تو را زندگی

چون خفگان از نفس انداختند 


ای همه آزادی  و  آزادگی


عشق به پیشت به دو زانو، دو تا

مرد قلندر به حضورت  ، بپا

درد اگر پیش تو آید شبی

صبح بگیرد ز دو دستت شفا


ای همه آزادی  و  آزادگی


مهر تویی ، ماه تویی ، راه تو

صاحب هر دولت و هر شاه تو 

مُلک عقیم است ، چو شه زادگان

هر که  نزاید  ،  پسر  شاه  تو


ای همه آزادی  و  آزادگی