گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

تو نگاهم کن


        تو نگاهم کن


همچو  ماهی هو س دیدن  دریا دارم

یا چو آیینه تو را در دل خود جا دارم 


آفریقای زمان ، کرده سیا هم  ز ازل 

پیش صحرای دلم گو هر  زیبا دارم


گر چه دنیا  رمضا نست و ندارد افطار

هوس جر عه ای از کوزه ی صهبا دارم


زند گی را که خریدم ، همه چی در هم بود

نشد   امروز  ،   هوای    سر    فردا     دارم 


تا جهنم   ،  گنه دیدنت   ،  آسان بخرم 

تو  نگاهم  کن و من قصد تماشا دارم

کو تاهیهای من 6


                                 هفت خان


هفت خانت  به من  آمو خت که رخش تو شوم

تا سیاووش  تو  ،  سودابه ی  نقش  تو شوم


پیش هستی  تو  ،  کو چکتر  از  آنم  ،   یارا

ملت عشقی و  خواهم که درفش  تو  شوم

تولد


                   تولد

در سحر گاهی که نمیدانم .

در دامن یک برگ

متولد شدم .

مثل یک بلور شفاف

در آن گرگ و میش که تو سر بر آوردی.

من یک روزه شدم

دستهای گرم تو

کودکی مرا در آغوش گرفت .

و من

در زلال جانم

تو را جا دادم.

آن قدر که در گرمای دستانت

ذرات وجودم ز هم کسست

و من با تو یکی شدم در عدمی که نمی دانم .

در آن بلندی.

در اوج آبی

در پرنیانی از ابر

خیره بر چشمانت به این سو و آن سو .

هنوز گرمی بو سه ات

یادم هست

که باد حسود

مرا

از تو ربود .

و تو را از من دور کرد .

تو در کرانه ی غرب

فرو می رفتی و

من

در کرانه ی شرق .

زلال جانم را سردی و سیاهی در بر گرفت .

من

از اوج بی تو

به خاک افتادم .

مثل اشک

مثل باران

زمین حریص و تشنه مرا بلعید .

و من در

کام مرگ محو شدم .

شاید در خوابی ابدی .

من در پیوند هر لحظه در آغوش همزادانم.

در سرمای بستر ی سرد

زمین را

چون نفرینی از خود راندیم .

و چون سخت جانی

در

پهنه ی  خاک آرمیدیم .

در برزخ

بی تو

جهنمی از نفرت و درد جانم را می آزرد .

دست سرد باد

و چهره ی کریه خاشاک

و زوزه ی گرگ ها ،  همسایه ی روز های جدایی بود.

و حاله ای از تو

چون خوابی که گو یا واقعیت نداشت .

در آن دور دست .

هر روز می آمد  و می رفت .

بی من .

که مو میایی شده بودم گویا

برای

بهاری که خواهی آمد .

هرروز

خطی می کشیدم

چون زندانی بر دیوار زمینی که

به زور مرا در آغوش کشیده بود .

... یک صبح

 نسیمی

سلامم داد .

 بی پاسخ .

 و

من حلقوم خشکیده ام را می فشردم

تا فردای جواب تو

شاید .

یخ در دلم آب می شد

در تکرار  هر روزه ی نسیم .

روزی

که پیغامت رسید .

گو یا من دو ساله شده بودم .

در تولدی دیگر

این بار  اما در گلبرگهای یک شاخه گل رز.

بهارت که رسید

باز همان دستهای گرمت

مرا به آغوش تو دعوت می کرد .

من از شوق دوباره

بر شانه ی مرغابی آرزو هایم

در پرواز بود م .

تو

ذره ذره مرا

می ربودی

خورشید من .

زمین هم

گندمزارش را به من نشان می داد .

جان جانان


                         جان جانان


عشق را تشبیه خال و مو نکن

بند گیسو  و  لب  و  ابرو  مکن 


یا چو جام  هرزه  گرد  میکده

جام   جانان   را حقیر او  مکن


خال اگر خالست بر لب های توست

هر که   ابلق   شد   و را  آهو   مکن


مو کجا داند که درد مو یه چیست

موی   شه را همسر   گیسو   مکن


هر که خوا هد لب ، ببنددباب لب

مرغ ما هیخوار را  چون  قو  مکن


آب و رنگ و خال و جنگ و مطربی

گر   بدیدی   زود   با   آن خو مکن


هر که زیبا روی و زیبا گوی شد

در پی اندر چون غلامان رو مکن


پای حمالان و رممالان جداست

پا  به  پای   ابلهان   هوهو مکن


عشق خورشید است در دنیای دل

هر که فانوس تو شد سوسو مکن


گر   رسیدی   بر   وصال    دلبران

هر چه دیدی هیچ ها ی و هو مکن

غمی


                     غمی


غمی در نگاهت

غمی در دلم

همه غمگساریم

و غم

می خوریم .

هر آنکو ندارد غمی

کیست او

گر او هست و

غم نیست

پس چیست او.