گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

مرهمِ مرحم



روزگار سرد پاییزی و ماتم ، می شود 


 زایش نور و بهار و فرحت جم می شود 


دست یاری ، پای همت ، در مصاف خشم و زخم


زندگی با سعی ، درد و غصه اش کم می شود 


بغض ها و اشک ها و آه ها و ناله ها 


مرحمی گر سر نگیرد ، بر جگر سم می شود 


مثل هر دریاچه ای ، گر آبریزش تر شود 


جشن سرریزش به هر تقدیر و کم کم می شود 



شوت باید کرد توپ دوستی را با عمل


هر چه ناممکن تصور می کنی هم می شود


سنگ باشد ، در بیابان پر از خاشاک و تیغ


مهر چون آید ، جماد و سنگ ، آدم می شود 


خشک شاخی در مصاف آب و لطف آفتاب 


زنده شاید نه ولی تابیده و خم می شود 


ریسمان مهربانی را بتابانش به جهد  


رشته اش در همتبانی  ، سخت و محکم می شود 



آب حیوانست ، گر با پای عشق آیی  به چاه


در طریق سعی ، آب چشمه ، زمزم می شود


خشک خوی و اخم روی و تلخکام همنشین


هاونش گر مهر باشد ، قرص و مرهم می شود


صبر باید صبر ، دمنوش نگاه خسته را


چای عصر دلبری ، با خنده ای دم می شود

ربیع



خدا کند که ز مغرب بهار طلوع کند


مه ربیع هم از آن دیار طلوع کند 



ز بیستون خبر آید که عشق برگشته 


برای هلهله خورشید بی شمار طلوع کند 

هشیار منم



بیدار منم که با تو بر خاسته ام. 



هشیار منم ، ز غیر پیراسته ام. 


☀️


ای من به فدای تو که نور نوری. 



ای خوش به منی که از تو آراسته ام

غافل


غافل ز خویش و منتظر روی ماه بود 


محتاج آسمان و اسیر نگاه بود 



جا مانده بود در شب اندوه و بی کسی


آن کس که در نگاه منتظرش ، اشتباه بود 

مدینه النبی (ص)


        مدینه النبی (ص)

این نقطه رنگ و بوی تو دارد ، همین و بس .

اینجا  نشان  ز کوی  تو دارد ، همین و بس .

این سرزمین که کعبه ی آمال  آدمی است .

قدری  ز  آبروی  تو  دارد  ،  همین  و  بس .

هر سر که در هوای تو باشد مرا خوش است .

سر خوش تر آنکه موی تو دارد ، همین و بس .

گفتند : می خریم  ،  فقط  ،  یو سف  تو  را .

آن یو سفی که روی تو دارد ، همین و بس .

حیران   کند  دو   چشم   زلیخا  ،  عزیز را .

چشمی که میل سوی تو دارد ، همین و بس .

ناخورده مست می شود ، آن تشنه آب را .

آبی که ره به جوی تو دارد ، همین و بس .

هر جا که صف کشیده ، ز ، مستان روزگار .

میخانه اش سبوی تو دارد ، همین و بس .

مو سی اگر عصا زند و    یَم    دو تا شود .

با طور گفت و گوی تو دارد ، همین و بس .

جام سخن ، به جز تو ، لبا لب نمی شود .

جامی که جستجوی تو دارد ، همین و بس .

بر  تارک  زمین  و  زمان  نقش  می زند .

قو می که خلق و خوی تو دارد ، همین و بس .