شاعر شدم ، تنها برایت ، شعر بنویسم
می خواهم از تو ، با تمام مهر ، بنویسم
پیش انار چشم هایت ، دانه برچینم
مو های مجنون تو را با شانه برچینم
از عاشقانه ناگزیرم دست بردارم
بر دار بیعت کرده ام ، انگشت بگذارم
باری ، خیال دیگری دارم که بنویسم
اندیشه ، فکر و باوری دارم که بنویسم
دست غزل را حال عشقی دیگر افتاده
زیبا رُخی دیگر ، گُمانم در سر افتاده
در جست و جوی راه دیگر در بیابانم
در فکر کشف لاله ها در فصل آبانم
و قتی قصیده می شود احوال حال ما
شوقی ندارد عاشقی در حال و قال ما
هان با غزل در مطلع شعرم تو را دارم
با هر قصیده ، در هوای شهر ، بیدارم
اکنون گمانم عشق هم درمثنوی خوانیست
عرفانِ پنهان ، در غزل در حال عریانیست
دنبال کشف واژه های سهل و آسانم
دنبال شعری تازه در سبک خراسانم
از جنگ بنویسم کمی سبک عراقی را
از شعر بی وزن ، لحظه های اتفاقی را
خالی ندارد شعر من در سبک هندویش
زنبور شعرم ، پَر زده از دام کندویش
از زندگی در قالبی آزاد خواهم گفت
از مرگ آزادی و از بیداد خواهم گفت
می خواهم این بار از نگاه دیگرم باشی
شعری جدا ، شاید که شعر آخرم باشی
از کوچ مردم رو به ساحل های وحشت زا
غرقاب و موج و مرگ و بی مهری و عادت ها
عاشق منم ، اما زمان عاشقی دیرست
معشوق ما از غصه های دیگران پیر است
امشب گمانم چله ی شهر مسیح ماست
وقتی برای گوته و شعر فصیح ماست
یاد تو می افتم که کاجت بی سر افتادست
آنجا که سر های جدا از پیکر ، افتادست
لیلای شهر ما دگر مجنون نمی خواهد
رگ های عاشق گشته ی ما خون نمی خواهد
وقتی که آمد چله های تازه ای بر گرد
از شعر یلدای جدیدم ، شام دیگر گرد
می مانم عاشق ، تا که گردم شاعری دیگر
مستی فزایم بر همه ، از ساغری ، دیگر
زخم زمستان چند روزی بیش باقی نیست
ترسی دگر از جفتک اسب و الاغی نیست
دیوان شعرم زندگی را زنده می سازد
سردار شعرم پای بیتش جان می بازد
اندیشه ی این روز ها فریاد آزادیست
حس قریبی در همین نزدیک آبادیست
دنبال یک مَردم ، که چون اسطوره ها باشد
مثل سفال پخته ای در کوره ها باشد
آغوش گرمی در زمستان نداری ها
یک سفره دلگرمی کنار بیقراری ها
این روزها پیوست پُستی پر غم و دردم
پاییز م و دورِ زمستان تو می گردم
فرموده باشد ، بعد هر سختیست ، آسانی
دردیست ، آری ، درد ما را هست ، درمانی
با این همه تا انتظار سبزه می مانم
مثل بلا گردان ، برایت خطبه می خوانم
این سبک شعرم ، عاشقی همدرد می ماند
من هم رُخم ، مانند رویت زرد می ماند
از بوی گند پشت پرده سخت بیزارم
من عاشق اشعار سبک شعر بیدارم
از مردم عاشق خیال و خال می گیرم
از شعر دیوان وطن هم فال می گیرم
مثل آهنگ کوچه بازاری
شعر نو گفتن های تکراری
تخته ، آهن ، اجاق ، آفتابه
حرف ها جمله های سرکاری
بی سروته کمی ، بگیر و بببند
شانسی های ، شبه لاتاری
حس نو ، دم بریده و کوتاه
مثل سر گرمی ، مردم آزاری
نه سری ، نه دمی ، نه ابرویی
درهمی ، چهار تخم عطاری
نو شدن اتفاق زیبائیست
مثل صبح قشنگ ، بیداری
از خودت هم بریز چیزی نو
اگر از کیسه ، تازه تر داری!