باد ، باران ، آب ، دریا ، بود
کوه ، جنگل ، بنفشه ، صحرا ، بود
صبح ، خورشید زر فشان ، خندان
سمت مشرق دوباره ، پیدا بود
سرو دستش به آسمان می رفت
دره ، بی تاب رود زیبا بود
آسمان ، شب ، ستاره ، ماه قشنگ
از دل برکه ای ، هویدا بود
در کتاب گذشته ها و هنوز
پدر خانه در تقّلا بود
مادر اما لباس می آویخت
بر طنابی که بسته بر پا بود
نیمرو هم ، غذای خوبی بود
وعده ای شام سفره ی ما بود
خوب یادم می آید آن روز ا
دو ، دو تا ، کاملا" ، چهار تا بود
علم الاشیا ء و علم الا نسانی
عامدانه ، ز هم مجزا بود
درس تعلیم دینی و اخلاق
هدفش وحدتی به بالا بود
خانه اما به موج سختی ها
به زلالی شبیه دریا بود
خانه ها داشت ، چفت و دروازه
رو به مهمان و دوستان وا بود
حرف ها ، قول ها ، ارادت ها
بی ریا مثل رنگ گل ها بود
من دلم تنگ می شود گاهی
جایِ داریم ، نوشته ، اینها بود!
یا که مسئول مستقیم هدف
بی جواب از چنین ، چراها بود
همه مسئول آب دریا ئیم
یا هوایی که بس مصفا بود
زندگی پاسخی به امروز است
نه سوالی که خود معما بود
کاش بودند و هست و خواهد بود
همگی ، عاشقانه یکجا بود !
کاش ، مفهوم درک آدم ها
از جهان تابعی ز معنا بود
دل اهل سیاست و دنیا
جای یک آه و یک خدایا بود
ارتفاع نگاه آدم ها
به بلندای عشق ، والا بود
اگر یک دم به بالینم درآیی
گمان دارم که بر دینم درآیی
به عشقت ، آبرو را آب دادم
که چون زیتونی از طینم درآیی
شیشه ی لیوان ما را آرزو هامان شکست
مرغ تردید از حصار تنگ زندانبان ، جست
ساختیم ، اما دروغین بود ، کاخ آرزو
نیست هامان را گمان کردیم ، چیزی بود و هست
باغی از نقاشی ذهنی کشیدیم ، بار ها
می درید آهوی زیبا را ، پریشان گرگ مست
چون به زندان خود افتادیم ، در ها بسته شد
کینه ها و دشمنی ، پیوند ما را می گسست
پیله در خود می تنیدیم و به هم می بافتیم
پرده های ذهنمان ، اندیشه را بر نور بست
زیر باران و من و گریه و گریان شدنت
زیر ابرای خنک گشته ی باران شدنت
داشتم حال خوشی ، دست به زلفت، همه حال
زیر دستان من و لحظه ی پنهان شدنت
درد بود و تو و آغوش و من آن همه بوس
زنده می شد تنم از دیدن و درمان شدنت
مهربانی و تو و مهر سر آغاز همید
هست زیباتر از آن، شیوه ی خندان شدنت
کم کم ، آهسته بتابم ، که نسوزد دل من
طاقتی نیست مرا و قت نمایان شدنت
آه ، نَبوَد به تصور که مرا بی تو دمی
چه رسد دیدن یک لحظه ز پایان شدنت
به مسلمان شدنم شک نکند کافر تو
داند از معجزه و باور و ایمان شدنت