ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
و صف عیش
***
ما را به همین نگاه هر روز تو ، بس .
آن غنچه لبان عافیت سوز تو ، بس
دیدار اگر چه بی صدا می افتد
فریاد من و نگاه جان سوز تو ، بس
پنهان شدنت حکایتی دیرین است
با اینهمه پیدایی امروز تو ، بس
این خون جگری راز زمستانی توست
آن زخم که شد ز سردی و سوزتو ، بس
عاشق که شوی قناعتی باید کرد
آن عکس به جای بوس لب دوز تو ، بس
ما منتظریم تا گل یخ برسد
اندیشه ی هر بهار و نوروز تو ، بس
آن وصف که در عیش و طرب می گذرد
حالیست که بر عاشق پا سوز تو ، بس
گر قرص نگاه صبح هر روزه ی تو
مر حم بنهد به زخم دیروز تو ، بس
شاید به تبی دل تو بی تاب شود
مارا به دمی و دست دلسوز تو ، بس
چه زیباست
که چون صبح
گل سرخ
و گل نور زباغ سحر آریم …
چه زیباست چو خورشید
درافشان و درخشان
با مهر دل از کینه بشوییم …
چه نیکوست که با عشق
گل از خار برآریم
وگذرگاه زمان را سرافراز بپوییم…
چه نیکوست اگر تیغ ببارند ،
جز از مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند
سخن ازشکر آریم …
بیایید ، بیایید
از این عالم تاریک
دلافروزتر ازصبح جهانی دگر آریم !!
فریدون مشیری
با سلام
علی اصغر جان
ممنون از شعر زیباتان
در درس و زندگی و همه جا موفق باشید
ارادتمندم
شما بزرگوار همیشه این حقیر را مورد لطف قرار می دهید