شده ام عاشق و دنبال ره ام ، کار خداست .
اینکه خواهم سر و جانم بدهم ، کار خداست .
کرده ام کاری و حا شا نتوانم که کنم .
آگه از سر درون و گنهم ، کار خداست .
نیستم ذره ای اما همه دانند که من .
بر سر ملک خودم پادشهم ، کار خداست .
اینهمه جذبه فقط عشق تو را می طلبم .
سر به بالین تو خواهم بنهم ، کار خداست .
جان عزیز است به هر بی سرو پایی ندهم .
سر و جانم به فدای تو دهم ، کار خداست .
تو ، بزرگی و منم از تو تمنا دارم .
گرد خورشید تو افتاده مه ام ، کار خداست .
دگران گر چه غلامند تو هم ، پادشهی .
سجده بر پای غلا مان ننهم ، کار خداست .
در یهاری که ندانم به چه سال و به چه ماه.
عزم کردم ز رفیقان ، سراغی ببرم.
شهر خاموش و عسس خواب و رفیقان همه دزد.
بهتر آنست که با خویش چراغی ببرم.
همه خامند بنی آدم و حوا ، زین شهر.
چاره آنست که با خود ، اجاقی ببرم.
نیست جایی که بخسبی و به غارت نروی.
عقل گوید که به همراه اتاقی ببرم.
جاهلان پادشهانند و وزیران همه لات.
شیخ ما گفت :که با خویش دو یاغی ببرم.
ره دراز است و بسی صعب ، در اندیشه شدم.
با خودم استر و اسبی و الاغی ببرم.
آن شنیدم همه خشکند درختان و عقیم.
یادم افتاد که سو غات ز باغی ببرم.
ساغر و کوزه ی می ، مطرب و ساقی همه را.
سرو و آلاله و گلپو نه ، اقاقی ببرم.
نو بهار است زمستان تن از خود برهان.
بلبل آوردم از این شهر کلاغی ببرم.
سفر که می روم این بار ، بی خبر ، نروم.
تمام شهر بدانند ، مثل خر ، نروم.
رِِِِِِِِِِِِِِِِِِِسَم به منزل اول ، جهاز بگذارم.
همیشه از تو بپر سم ، که پیش تر ، نروم.
گذشته های خودم را دو سکه بفروشم.
صفای جان کنم و جان پر یش تر ، نروم.
کسی ز مقصد من با خبر تر از گل نیست.
طواف عشق نشان است و ، بیش تر ، نروم.
تو جاده ای و منم زائر خدای تو ام .
دعا کنم که خدایا ، ز جاده در ، نروم.
هر چه اهلی میشود ، دنیا ، فریبش بیشتر .
عاشقم من ، عاشق گل های وحشی بیشتر .
رود آرامی که گردابش نشاید دید ، هیچ .
دوست دارم ، رود با امواج وحشی بیشتر .
شهر تو در تو ، به هم پیچیده آدم های نو .
دل همی بندم به آ هو های وحشی بیشتر .
آن اُحد ، شاید یکی وحـــــشی اسیر دیو بود.
این اُحد ، هر روز اهلی های وحشی بیشتر .
این تمــــــــــــــدن نیست ، آن حس قشنگ آدمی .
گرگ ، زیرک هر چه باشد ، هست وحشی بیشتر.
لا شه های ذهن آدم هر چه بد بو تر شود .
گرد آدم میشود ، افــــــــراد وحشی بیشتر .
زمین و زمان
یکسال بیشتر طاقت کهنگی ندارند.
اما
انسانها قرن ها بر کهنگی خود اصرار می ورزند.
این
مهم ترین دعوای سنت و مدرنیته
در طول تاریخ است.
نو شدن
یا کهنه ماندن.