گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

بخت

بخت اگر یار است ، این ویرانه گلشن می شود.

هر خراب آباد ، چون بستان و گلخن می شود.

وز نگاه رحمتت ، ای حُسن ، در پایان کار .

چون گلستانی به هم آ یند و خرمن می شوند.

شام تاریک و سیاه لحظه های شور بخت.

نور از مهر تو می گیرند و روشن می شوند.

بی سرو سامان ، رها در وادی ملک عدم.

با توام ای شاه خوبان، همچو میهن می شود.

زندگی با تنگنای سخت و صعب و بی حدش.

چون تو فرمانش بگیری ، رام و ایمن می شود.

چون فتور آ ید.قوا از تن بگیرد روزگار .

در کنارت هر چه در سستی است ، آهن می شود.

راز ها چون بر ملا گردند و عرضت بر درند.

سایبان عشق ، چون گسترد ، دامن می شود.

ماه و خورشید و فلک ، در التفات سرنوشت.

یار ثابت در تمام صحنه با هم می شود.

هر چه تشویش و جدایی شانه بر ما می زند.

بند زلفت چون در آمیزد ، یک تن می شود.

وای اگر اقبال در بندد ، به بندت می کشند.

شاهراه زندگانی ، همچو روزن می شود.

هر چه خیر و دوستی در ذهن یارت بوده اند.

در سیه روزی یکایک ، خیل دشمن می شوند.

گر خدا دستی که از لطف است از سر برکشد.

کعبه ات بتخانه ، معبودت ، برهمن می شود.

باز خواست

کیست این در جان من ، گاهی مرا هی می زند.

گاه گاهی نیست ، اما نای من نی می زند.

چونکه دلتنگم ، پر یشانی مرا در می کشد.

تار و پودم را اگر گیرد به آذر می کشد.

من کیم اینگونه در زندان تن گم گشته ام.

مرده ام یا آنکه، نا دا نسته ، مجرم گشته ام.

من نیم آنی که در ظا هر هویدا می شود.

پرده چون افتد ، خدا داند که رسوا می شوم.

آه  ، اندوهم مرا گاهی سفارش می کند.

اشکها یم غصه هایم را شمارش می کند.

داده ام بر باد عمر و حاصلش بر باد شد.

مدعی چون با خبر گردید ، حتما شاد شد.

آرزو هایم یکا یک چون سرابی تفته شد.

مثل تکرار همان راهی که قبلا رفته شد.

بیشتر عمرم در این اندیشه بال و پر گرفت.

خوش خیالی ، پای احساسات ما را در گرفت.

عقل یا تدبیر در خمخانه جان قفل شد.

آنچه منطق بود در اندیشه ما طفل شد.

جای همراهی هم اندیشی ، به جنگ اندر شدم.

چون بریدم از بزرگان ، واله و ابتر شدم.

از حقیقت دور ماندم ، وز متا نت دور تر .

چون چراغی نیست ، یعنی چشم ما شد ، کور تر .

راندم ،  آنجا که پیری گفت :پس ببا من بیا.

دل شکستم هر که خیری گفت ، بی غش و ریا.

روزگارم اینچنین بگذشت و روزم شام شد.

من نفهمیدم چه سان بگذشت و چون بر کام شد.

ای پسر تا می توانی ، عقل را تدبیر کن.

خود سریها را بینداز و غل و زنجیر کن.

وز تکبر دور باش و با بزرگان همنشین.

از توکل چاره جوی و با سفیه ان کم نشین.

کاروان عمر

می رود این کاروان اما نمی دانم کجا؟

کوچه های مرگ ما را می کند از هم جدا.

کاش مقصد در همین نزدیکی دیوار بود.

انتهای راه در بن بست کوی یار بود.

جا نمی ماندیم و با هم، نغمه خوان، گم می شدیم.

در میان ابر و مه تا قله با هم می شدیم.

لذتی ما راست ، چون همراه پیران خرد.

ماه را با راه یکجا تا به پایان می برد.

حیف تا دیروز با ما بود آن ابرار نیک.

مرغ جانش پر کشید و مانده اکنون ، جیک جیک.

می بر د از ما ، نمی پرسد که تا کی تا کجا؟

هست آیا لحظه پایان بر این خوف و رجا؟

دیگر اکنون کلبه ما هم امانش نیست نیست.

بر در ما می زند ، گاهی ، نمی دانم که کیست.

گر چه دیدم دوش ، در ایوان آن همسایمان.

گرد و خاکی کرد و بالا برد پیری مهربان.

سنت از بالاست، ما محکوم تقدیریم و بس.

گوش مارا می نوازد ، حلقه گردان جرس.

چند روزی با هم اندر باغ دنیا سر خوشیم.

جام عشقی دست ما دادند و با هم می چشیم.

پس بیا تا هست ما در هستی هم گل شود.

گر یکی گلزار می گردد  ،  یکی بلبل شود.

معلم

هر چه کو چکت می کنند .

باز دستشان به تو نمی رسد .

هر چه می تراشند .

تو پر رنگ تر می شوی .

آ نک اردیبهشت را  می خواهند یخ بزنند .

اما تو

هر روز گرمتر می شوی .

تو

هر روز تکثیر می شوی .

مثل آگاهی .

شکستن ماهواره ات ، امواج تو را کم نمی کند .

فر هنگ بی دستور و با دستور

رژه نمی رود .

آنگونه که تو .

کتاب پر است از عکس تو .

هر چند هیچ عکسی از تو ، روی دیوار نباشد .

هر کو چه ای که به نام تو ست ،  بن بست نیست .

این تابلو ها

می دانند ، الکیند .

گل برای زمستان خاطره است .

 تو که گلستانی .

تاج گل برای اموات بفرست .

من

دیدم که گر سنه ، چقدر سیر خوابیدی .

چون پرنسس !

رگهایت هر وقت  آنفا کتو س کرد پای تا بلوی کلاس .

 با گچ چهره ات را سفید نشان دادی .

اما کودن ها

هر گز معادله های تو را نمی فهمند .

تشنه از آب گفتی .

گشنه از نان .

در حالیکه بابای تو ، همیشه آب و نان داشت .

این را تار یخ ادبیات

خوب می داند .

تو با اردیبهشت پیمان داری .

فصل تو با یک روز پایان نمی گیرد .

حتی اگر

شاگردان وزیرت

یادشان رفته باشد .

شعر پروین را .

تو

حتی شعر نو را با قاعده تدر یس کرده ای .

و شعر کهنه را با ردیف .

تو

هیچ زاویه ای را بی حساب

بزرگ یا کو چک نکرده ای .

آن سان که

هیچ بنده ای را .

در نزد تو خدا از همه بزرگتر است .

و شیطان هیچ .

این خمیدگی امروز

گویا

به اشتباه تاریخی بعضی قوت بخشیده است .

وگر نه

تو معلم انقلاب سنگ بو ده ای.

 کدام انقلابی

پایان نامه اش را

دو ترم با تو پاس نکرده  ا ست ؟

تو

تنها کسی هستی

که پیش و پس از انقلاب نداری .

انقلاب به تو مدیون است .

تو به انقلاب

نمی دانم .

ایران

سرودیست که تو آن را از حفظ داری .

و نقشه اش را

با دقت تمام می کشیدی .

در تابلوی ذهن ما

آنقدر دقیق که نکند چیزی در خاک دشمن جا بماند .

تو

انشای شهید را چندین بار

شنیده ای

خوانده ای

و نمره داده ای .

من

شهادت می دهم ،

تو در پیامبریت ، معجزه کرده ای .

هر چند

خیلی ها

به پیامبران عصر خود ایمان نیاوردند !

بندگی

استطا عت چو نکه آوردی اطا عت کن مرا .

از سر شوق و محبت ، پس عبادت کن مرا .

این سفر باز آی تا بت خانه ای را بشکنی .

همچو ابراهیم ، بر خوابی کفایت کن مرا .