عید همه ی همو طنان عزیزم مبارک باشد
بهار
تا ب پایا نش نمانده ، فصل سرد بی قرار
پای رفتن می کند ، تا می رسد فصل بهار
صبح از خواب زمستان تا که بر خیزد دلم
بوی خوبی بر مشامم می رسد از کوهسار
تا که دامن می کشد آلاله بر دشت و دمن
نغمه خوانی می کند از شوق دیدارش هَزار
دست باران تا که می شوید سراب برف را
می شود پیدا ، حقیقت های روز آشکار
رُفت و روب روزگاران در حریم یار و جار
شوق دیدار و تماشا دارد این ملک و دیار
مرد نوروز از حصار دیو خود سر ، تا رهید
دیو خود خواه تباهی گشت از خود شرمسار
زیر تقویم زمستان هر که آمد خط کشید
تا به تاریخش سپارد ، هم به قصد یادگار
شعر می ماند چه بنویسد ز اسرار نسیم
عقل می ماند چه بشمارد ز رنگ بی شمار
من هنوزم تا تماشایت ، منجم پیشه ام
آسمان تا آسمان ، پایان پذیرد انتظار
خوش به حال هر که ایامش بهاری تازه شد
خوش به حال هر که می سازد به ساز روزگار
تماشای بهار
رو به صحرا شدن این بار ، تماشا دارد
دیدن رقص گل و یار ، تماشا دارد
باورت نیست بهار آمده بر دشت و دمن
همنشینی گل و خار ، تماشا دارد
تپش قلب زمین و جهش غنچه ی یاس
چون شوی محرم اسرار ، تماشا دارد
به تمنا ، چو رسد بلبل دلخسته به گل
بیقراری سر دار ، تماشا دارد
دست عقل و دل عاشق که رسیدند به هم
اضطراب پس دیدار ، تماشا دارد
شعر ققنوس من و تار دل قاف تو در
همسرایی به شب تار ، تماشا دارد
گو یمت عاشقم ، اما تو بگویی نه چنین
پیش اصرار من انکار ، تماشا دارد
سیر تکوین گل از غنچه به دامان شراب
مستی و لحظه ی اقرار ، تماشا دارد
پس سرمای زمستان و پریشانی گُل
شوق رویش ، طرب سار ، تماشا دارد
تو بهاری که به تکرار ، تر و تازه تری
رنگ تکرار تو هر بار ، تماشا دارد
شانه ی دیوار ما را ، خیس می سازد ، بهار.
گیسوان یار ما را ، خیس می سازد ، بهار.
می نوازد ، تا بشو راند ، غم و اندوه را.
سیم های تار ما را خیس می سازد ، بهار.
بس زبان عشق می لافد به گوش روز گار.
نیش های مار ما را خیس می سازد ، بهار.
گل ، می افشاند به ایوان حریم زندگی.
سقف سست غار ما را خیس می سازد، بهار.
نغمه می خواند پرستو، تا بیابد خویش،خویش.
کرک جان سار ما را خیس می سازد ، بهار.
می شود بیدار از خواب زمستان ، بید مشک.
تک درخت خار ما را خیس می سازد ، بهار.
بی گمان در رستخیز آب و باد و سرو و گل.
ریشه ی افکار ما را خیس می سازد ، بهار.
بر لبی خشک ، آب می مانی
بر شب مستیم ، شراب می مانی
تو که هر صبح مثل خورشیدی
بخششی بی حساب می مانی.
شب های وطن چه صبح صادق دارد .
تصدیق کنیم ، بلا تصدّق دارد
کار نامه ی تاریخ وطن ، مفتخر است
امضای قشنگی ، چو مصدق دارد