اسطوره های زند گیم را حجر مکن .
این همرهان کو دکیم را به در مکن .
من معنیم به همین چند واژه است .
این واژه های مرا بی اثر مکن .
تکرار واژه های مقدس ، خلاصه اند .
وقتی چراغ عا طفه سرخ است ، گذر مکن .
من هم مقیدم که برایت دو تا شوم ..
این احترام دو سو را هدر مکن .
این آشیان که بنا کرده ایم ما .
گر مش نمی کنی تو زیر و زبر مکن .
با ریشه های درخت هو یتم .
خواهم صبور باشی و قطع شجر مکن .
بگذشته ام ز هزاران هوای دل .
با خواهشی که نمودم ، خطر مکن .
هر چند کینه های گذشته رفیق تو ست .
با این نگاه تو بر من نظر مکن .
ایام رفته خاطره هایش عذاب بود .
این چند روز عمر بدان سان به در مکن .
تنها برای من اثری از گذشته اوست .
این تک درخت پیر مرا بی اثر مکن .
با مردم دیوانه سخن گفتن عاقل .
چون کو فتن سنگ بود بر چمن و گُل .
اینها همه او هام و خیال است برادر .
بر ناکس و نامرد نشاید بدهی دل .
خوبه که قدر دو ستیها مونو بدونیم .
پی دیوار این خونه
گل آلاله مهمونه
دلش می خواد بره بالا
ولی پاهاش تو گلدونه.
***
حالا هر روز تو این خونه.
یکی آب میده گلدو نه
همون گلدون پا بسته
که توی با غچه مهمونه
***
گل گلدون حواسش هست .
یکی که دست و پاشو بست .
برای قد کشیدن هاش
باید هر روز بسازه دست .
***
می بینه یاس ده ساله .
که رفته خونه ی خاله .
کناره پنجره حالا
کسی پشتا شو می ماله .
***
سلام ای همنشین ، همدم .
می خوام دو ستت بشم کم کم.
می خوای بالا بری امروز
منم بالا ببر ، نم نم .
***
چیزی نشنید از اون بالا.
تو خواب خوش می ره حالا .
ولی همسایه بیداره
براش می خونه ، لای لالا .
***
دو تا دستم همین دیروز .
در اومد بعد چندین روز .
باید نازش کنم حالا
شاید خوابش نیاد امروز .
***
دیگه خورشید اومد بالا .
لالایی کافیه حالا .
پاها تو غلغلک می دم .
بیا بالا ، بگو یالا.
***
یه قطره اشک اومد پایین .
چی میگی دختر نسرین .
بیا رو شونه های من .
یواش تر اما ، پاور چین .
***
خیال کردم تو مهتابی .
شاید هم کرم شب تابی .
دلم گرمه کنار تو .
تو خورشیدی که می تابی .
***
چقدر خو شبختیم خوبه .
عصای دستمون چوبه .
همون چوبی که جون داره .
پاهاش حالا توی جوبه .
***
من و همسا یمون خو بیم .
دو تا مون توی یک جو بیم .
دستا مون توی دست هم .
داریم برفا رو می رو بیم .
***
لالا ، لالا ، گل پونه .
کسی تنها نمی مونه .
کنار پنجره حالا
گل آلاله مهمونه .
***
واسه خو شبختیام حالا .
اگه دو ستی بیاد بالا .
براش گلپونه می چینم .
می دم دستش ، جون مولا .
سحر
شب دلتنگی ما را سحرت غو غا کرد .
باده نو شت شدم و صبح مرا رسوا کرد .
گر چه در لحظه گذر کرد خیال بت ما .
آنقدر بود معما که شبم یلدا شد .
ذهن ، جا مانده ز معنای کلام و غزلت .
باورم هست هنوزم نتوان ، معنا کرد .
حس خوبیست نشستن بر جوی سخنت .
شُر شُر لفظ تو را چون گُهری پیدا کرد .
دست احساس من و موی خیال تو هنوز .
در هم آمیخته بودند که دل شیدا کرد .
چشم در طره ی گیسوی تو سر گردان بود .
دل به دریا زد و پیوند تو را امضا کرد .
نَمی از کوزه ی اندیشه به بیرون می ریخت .
داشتی هر چه درونت ، همه را افشا کرد .
تشنه بودم چو کویری ، نم بارانی تو .
قطره ای بر تنم افتاد و مرا دریا کرد .
مثل نیلو فری افتاده به مرداب تنم .
پو شش سبز تو اندام مرا زیبا کرد .
رنگ و بوی تو از آغاز به زردی میرفت .
آنکه رنگ ازلی بود ، تو را مینا کرد .
دست مهری اگر از لطف تو بیرون آید .
چون مسیحی که تواند ، همه را احیا کرد .
مثل شعری که بشوید ، همه احساس مرا .
واژگانت همه انشای مر ا ، املا کرد .