ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بخت اگر یار است ، این ویرانه گلشن می شود.
هر خراب آباد ، چون بستان و گلخن می شود.
وز نگاه رحمتت ، ای حُسن ، در پایان کار .
چون گلستانی به هم آ یند و خرمن می شوند.
شام تاریک و سیاه لحظه های شور بخت.
نور از مهر تو می گیرند و روشن می شوند.
بی سرو سامان ، رها در وادی ملک عدم.
با توام ای شاه خوبان، همچو میهن می شود.
زندگی با تنگنای سخت و صعب و بی حدش.
چون تو فرمانش بگیری ، رام و ایمن می شود.
چون فتور آ ید.قوا از تن بگیرد روزگار .
در کنارت هر چه در سستی است ، آهن می شود.
راز ها چون بر ملا گردند و عرضت بر درند.
سایبان عشق ، چون گسترد ، دامن می شود.
ماه و خورشید و فلک ، در التفات سرنوشت.
یار ثابت در تمام صحنه با هم می شود.
هر چه تشویش و جدایی شانه بر ما می زند.
بند زلفت چون در آمیزد ، یک تن می شود.
وای اگر اقبال در بندد ، به بندت می کشند.
شاهراه زندگانی ، همچو روزن می شود.
هر چه خیر و دوستی در ذهن یارت بوده اند.
در سیه روزی یکایک ، خیل دشمن می شوند.
گر خدا دستی که از لطف است از سر برکشد.
کعبه ات بتخانه ، معبودت ، برهمن می شود.