گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

دوری


دوری

دورم اما باز دلتنگ   تو ام .

گر چه دورم باز در چنگ تو ام .


ساز رفتن می زنی ، ناساز گار .

باز دانم عاشق چنگ تو ام .


می پراند سنگ دست کو چه ها .

باز مشتاق در و زنگ تو ام .


کوک می زن ، زخمه ها را یک به یک .

عاشق مضراب و آهنگ تو ام .

هفتاد شهر


هفتاد شهر


می توانی   ،  آب  بود  و  اشک   شد .

می توان از پوست روزی مشک شد .


می توان چون جنگلی در ابر مُرد .

می شود   آیینه   را   زنگار    برد .


می توان تنها مداد نامه شد .

می شود آلاله را پروانه شد .


می توان پُر شد شبیه برکه ها .

می شود شلاق ، مثل ترکه ها .


می توان در کاکتوسی گل چرید .

می توان از کو لیان هم دل خرید .


میشود را می توان تکرار کرد .

لحظه ها را پله ی دیدار کرد .


شامگاهان قله ها را دره دید .

گرگ میشان گرگ ها را بره دید .


می شود جور دگر آمد پدید .

نادرستی های عالم را ندید .


ذره شد در باد با پروانه ها .

بر کشیدن از درون خانه ها .


بادبادک   بود  ،   در  دستان    دیو .

نقش رستم ، خسرو و فرهاد و گیو .


مثل تنبوری سراسر جیغ وداد .

یا ترازویی نشان عدل و داد .


هرچه می شد ، چون بتان زرنگار .

بنده ای   ، در   خدمت     پروردگار .


پادشاهی در حصار برج و مار.

یا گنهکاری به زندان ، پای دار .


مرشدی ،پیری به دیر و خانقاه .

گر یتیمی بی پناه ، افتاده چاه .


پاد زهری ، گرچه نیش مار بود .

همزبانی با سگی در غار بود .


هیزمی در آتشی گرمی فزود .

یک نشانی در بیابان مثل دود .


تخته ای    ، در آب غرقابی کشید .

نامه ای در دست نو میدی رسید .


کوزه ای شد ،تشنه ای سیراب کرد .

گاهواری   ،  کودکی در خواب کرد .


چون نیستان درد هجران ساز کرد .

مرغ حق شد  ،   تا   خدا  ، پرواز کرد .


هر چه گو یم ،جز خدایی می توان .

جسم و جانت را رهایی می توان .


بشکن این بتخانه و اصنام را .

خط بزن   ،  تا می توانی ،  نام را .


آدمی کن ،گرچه نامت آدمیست .

نام ، در دریای آدم ، یک نمیست .


کاش می شد خاک جان را بو کشید .

خاک  آدم   گشت   و   حوا   را ،  ندید .


چند روزی خاک کوی یار شد .

آگه از خود محرم اسرار شد .


درد مستان از گلستان چاره کرد .

پرده   سر گشتگی   را   پاره   کرد .


می شود هو هو کنان در آب شد .

آ گه از رندان و شیخ و شاب شد .


مهره  شطرنج دنیا را شمرد .

شاه مقصد را بدون کیش برد .


می توان پرواز را یکباره کرد .

هفت شهر عشق را بیچاره کرد .


آگه از آیینه و اسباب شد .

نا خدای کشتی ارباب شد .


گورانیم www.gooraniam.blogsky.com

خفگی



          خفگی


در حنجره هایم  نفسی نیست ، کسی نیست .

زین نفسم را فرسی نیست ، کسی نیست .


اینجا من و یک بغض رفیقیم  ، شب و روز .

حتی هوس داد رسی نیست  ، کسی نیست .


من دل نگرانم  که نفس باز بگیرد .

پیغام زمانی برسد ، باز کسی نیست .


دیر یست که تنهایی من درد بزرگیست .

درمان شفابخش من از دست کسی نیست .


آنقدر رهایم ، که اگر غرق تو گردم .

امید رهایی ز تو و خار و خسی نیست .


دانم که بیابان مرا خار تو پر کرد .

دیگر به چه شو قی که پیام جرسی نیست .


گفتیم دروغی که خو شایند تو باشد .

آزادی ما جز تو به دستان کسی نیست .


آزاد شوم داد خود از بغض بگیرم .

زیرا که مرا غیر تو دیگر عسسی نیست .


خواهم نفسی تا قفسم را بدراند .

دانم که مرا غیر خودم دادرسی نیست .

کیم من


                     کیم من


کیم من کو دکی گم کرده در راه .

همان ابن السبیل مانده در راه .


چرا در مانده ام در پای این ده .

جهالت کرده چشمان مرا مه .


دو روز پیش تر در راه بودم .

ز هر پیچ و خمی آگاه بودم .


نمیدانم چه افتاد و چه سان شد .

حقیقت روبروی من نهان شد .


یکی ماهی جدا افتاده از رود .

نمک سودم نموده با کمی دود .


جدا افتاده آهو یی در این دشت .

شبیه مردگان فکر برگشت .


چو مرغی سر جدا افتان و خیزان .

پر کاهی که ناید پای میزان .


ندیدم جا نهادم پای دیوار .

دلم را تکه تکه چیده معمار .


مرا دلاک ناشی ، سر تراشید .

زرگهای سرم خو نابه پاشید .


تمام خون من در شیشه کردند .

سر بازار و پای گیشه کردند .


مرا می برد پاهایم بدان سو .

گهی از پشت افتادم گه از رو .


شدم عین مترسک های جالیز .

به رقص اندر شدم با باد پاییز .


هو یت چند نقطه ، کیسه ای چند .

کرامت نرخ بازار ، کاسه ای چند .


کیم من یو سفی گم گشته در چاه .

شبی در انتظار دیدن ماه .


اسیری برده ،  سر گردان بازار .

ز کنعانم یکی آید  ،  به دیدار .


یکی آید که دردم چاره سازد .

غل و زنجیر هایم پاره سازد .


کسی باشد شبیه آل یعقوب .

چو مو سی معجزی آرد ز یک چوب .


برد آنجا که آدم بود و حوا .

خدا بر آدمی بخشیده ماوا .


میازارید اینجا شهر ما نیست .

یکی تنها ، یکی از نسل ما نیست .


شبیه آدم اما دیو سانند .

چو گرگی در لباس بره مانند .


به شب هم بستر شیطان نفسند .

مو حد صورت اما بت پرستند .


جدا از هم ولی از یک تبارند .

تبار و قوم خود برتر شمارند .


قیاس گورشان از زنده ها بیش .

تمام حرف هاشان ، طعنه و نیش .


به مسجد اندر و شیطان کین اند .

فقط خود را خدای خویش بینند .


خدایا داد ما بستان از این قوم .

به غیبت اندر اند ، از صبح تا شام 


جدا افتاده ام منزل به منزل .

ندیدم یکنفر همراز و همدل .


بپا خیزید مردم آدمی مُرد .

خریت آمد و اخلاق  ، پژ مرد .

من و تو


من و تو


دانی و ندانی ، ز چه پرسی که چنین ام .

چشمی اگرت نیست چه گویی که ببینم .


حالا که بر افتاده کلاهت ز سر عقل .

خواهی و نخواهی ، گنهی نیست همینم .


من عاشق ابرم که چو معشوق بگرید .

تا لاله بر آید ز گلستان ز مینم .


شب بو تو یی و  شاهد بازار دو چشمت .

حالا که رقیبم شده آغوش  ، غمینم .


گفتی که رها می شوی از من به خیالت .

چون پیله به دور تو در افتاده  ، کمینم .


آهوی رمیده  ، به چه تردید  ، رمیدی .

گاهی به یساری و گهی نیز یمینم .


پایان مرا هیچ مرکب ننو یسد .

دانی که چرا؟ چونکه  ،  منم ساده ترینم .