ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کیم من
کیم من کو دکی گم کرده در راه .
همان ابن السبیل مانده در راه .
چرا در مانده ام در پای این ده .
جهالت کرده چشمان مرا مه .
دو روز پیش تر در راه بودم .
ز هر پیچ و خمی آگاه بودم .
نمیدانم چه افتاد و چه سان شد .
حقیقت روبروی من نهان شد .
یکی ماهی جدا افتاده از رود .
نمک سودم نموده با کمی دود .
جدا افتاده آهو یی در این دشت .
شبیه مردگان فکر برگشت .
چو مرغی سر جدا افتان و خیزان .
پر کاهی که ناید پای میزان .
ندیدم جا نهادم پای دیوار .
دلم را تکه تکه چیده معمار .
مرا دلاک ناشی ، سر تراشید .
زرگهای سرم خو نابه پاشید .
تمام خون من در شیشه کردند .
سر بازار و پای گیشه کردند .
مرا می برد پاهایم بدان سو .
گهی از پشت افتادم گه از رو .
شدم عین مترسک های جالیز .
به رقص اندر شدم با باد پاییز .
هو یت چند نقطه ، کیسه ای چند .
کرامت نرخ بازار ، کاسه ای چند .
کیم من یو سفی گم گشته در چاه .
شبی در انتظار دیدن ماه .
اسیری برده ، سر گردان بازار .
ز کنعانم یکی آید ، به دیدار .
یکی آید که دردم چاره سازد .
غل و زنجیر هایم پاره سازد .
کسی باشد شبیه آل یعقوب .
چو مو سی معجزی آرد ز یک چوب .
برد آنجا که آدم بود و حوا .
خدا بر آدمی بخشیده ماوا .
میازارید اینجا شهر ما نیست .
یکی تنها ، یکی از نسل ما نیست .
شبیه آدم اما دیو سانند .
چو گرگی در لباس بره مانند .
به شب هم بستر شیطان نفسند .
مو حد صورت اما بت پرستند .
جدا از هم ولی از یک تبارند .
تبار و قوم خود برتر شمارند .
قیاس گورشان از زنده ها بیش .
تمام حرف هاشان ، طعنه و نیش .
به مسجد اندر و شیطان کین اند .
فقط خود را خدای خویش بینند .
خدایا داد ما بستان از این قوم .
به غیبت اندر اند ، از صبح تا شام
جدا افتاده ام منزل به منزل .
ندیدم یکنفر همراز و همدل .
بپا خیزید مردم آدمی مُرد .
خریت آمد و اخلاق ، پژ مرد .