ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خفگی
در حنجره هایم نفسی نیست ، کسی نیست .
زین نفسم را فرسی نیست ، کسی نیست .
اینجا من و یک بغض رفیقیم ، شب و روز .
حتی هوس داد رسی نیست ، کسی نیست .
من دل نگرانم که نفس باز بگیرد .
پیغام زمانی برسد ، باز کسی نیست .
دیر یست که تنهایی من درد بزرگیست .
درمان شفابخش من از دست کسی نیست .
آنقدر رهایم ، که اگر غرق تو گردم .
امید رهایی ز تو و خار و خسی نیست .
دانم که بیابان مرا خار تو پر کرد .
دیگر به چه شو قی که پیام جرسی نیست .
گفتیم دروغی که خو شایند تو باشد .
آزادی ما جز تو به دستان کسی نیست .
آزاد شوم داد خود از بغض بگیرم .
زیرا که مرا غیر تو دیگر عسسی نیست .
خواهم نفسی تا قفسم را بدراند .
دانم که مرا غیر خودم دادرسی نیست .