گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

آدم

آدم مکُشید ، آدمی نام خداست.

پیغام سروش صبح و هم شام خداست.

هر چند زمهر و مهربانی ، شده دور.

محصول کمال و سر و اتمام خداست.

سر گشتگی بشر ز آغاز جهان.

نشنیدن حکم و فعل و فر جام خداست.

گو یند که رانده از بهشت است ، بشر.

اما ز نژاد نور و اقوام خداست.

اکنون به کجا چنین شتابان ، اخوی.

شیطان عجول و ذکر آرام خداست.

آدم مَکُشید ، آدمی لطف خداست.

احیای بشر ، دوام پیغام خداست.

آفتاب من

اسیر سایه ام اکنون.

برآی ای آفتاب من.

مکن دوری بیا نزدیک.

تو ای تصویر خواب من.

به رقص آوردنم خو بست.

بزن چنگ و رباب من.

که من از خو یشتن دورم.

بیا بشکن حباب من.

نه می خواهم نه می جو یم.

پیام شیخ و شاب ، من.

الا ای آفتاب حُسن.

لبا لب کن شراب من.

بچر خان و بچر خانم.

در آتش کن کباب من.

سماع اندر سماعم ریز.

به آب و آسیاب من.

بریز آن جام گردون را.

حوالت کن حساب من.

خدا تصویر زیبایت .

کشیده در کتاب من.

بیا ای نیمه پنهان.

بیا ای آفتاب من.

یه وقتایی

یه و قتایی

یه جورایی

یه چیزایی

کنارت هست.

که مثل گم شدن

دلتنگ او نایی.

فراموشت شده لبخند

از اون وقتی که اینجایی.

نگو یادم نمی افتی

یه وقتایی که تنهایی.

نمی دانم

از اینجا رفته ای یا نه ؟

ازاین حالی که من دیدم

شبیه یک معمایی.

یه وقتایی

یه جورایی

یه چیزایی

کنارت هست

همین گلدون زیبایی

که روی میز هر روزت

که می بینی و یادت نیست.

یه وقتایی

دلم دلتنگ یک تکرار می گردد.

شبیه یک سلام صبح

شبیه بوسه وقت خواب.

یه وقتایی از این کم بودن تکرار ها

خوابم نمی گیرد.

یه وقتایی که چایی هست و من هستم

و یک میزی که تنها هست.

نگو این بی تو بودن ها

یه جورایی ، یه تکراره.

من از تکرار های بعد می ترسم.

از این تکرار تنهایی.

از این لبخند بی پاسخ.

یه وقتایی

یه جورایی

یه چیزایی

کنارت هست .

ولی تنهای تنهایی

یه وقتایی.

که اشکی هست و بغضی هست.

و لی دستی که باید ، نیست.

یه وقتایی

که حسی هست و شعری هست و دریا نیست.

دلم دلتنگ ماهیهای دریائیست.

که می گریند و پیدا نیست.

یه وقتایی

که تار حنجره ، بی تاب فریادست.

غزل بی وزن و آزادست

کسی باید

که اینجا نیست.

یه وقتایی

یه جورایی

یه چیزایی

کنارت هست

اما نیست .

از این احساس بودن های بی احساس

می ترسم.

یه وقتایی.

گپ خودمانی (9)

سُلام

خُدُ م اینجه دَرُم و دُلُم او نجَه

گاه گداری ، یَک چیزایی یادم میا.

نمیدانُم خوب بَ یا بَد. هر چی بَ با همه خو بیانش . خو دُشی همرا خیلی بد بختی دی داشت.

یکیش همین " نان" خاب ، دَ نُبه . اندی که .خیلیان یالانشانه میر سان "  اشکُم خُراک ."

این یعنی اینکه   "نان"  گیر نیمیو مه . هَله یَک چیزایی دیگه نقل میُنن. خیلی قدیم تران دَ که آدم

جز نکبت و بد بختی چیز دیگر یادُش نمی یایه . اما با همه ی این نُداری . اگه یکیی سفره ی

سر یک لُقمه نان دَبه میدیی اون دور تر فلانی رَ صدا می نه ، بیو با هم نان با خوریم . خاب

این همو نیه که با این همه دارایی امروز مردم اصلا"  دنی.

یکی دیگه که خیلی دی دور نی ، همین " نفت " یا دَنُبه یا خیلی کم که فقط چراغ لمپا

اون دی یکی دو سه ساعت شو کی بَسوزه و تُمام. بقیه تُمام پُخت و پز و گرما و چیزای

دیگه،  تش و تنور دَ بایستی عمل میو مه . دیه نگو از گو زور و لپه و سُر تا اشگر و لاشو

سر آخر ، گون . که اون صحاب مرده ی بَکنسن و بار کردن و بیوردن چه مُصیبتی بَ به جای خود.

          کل سال بَ و چها ر تا حلب نفت "همون پیت ".  پیت حلب اگه اینشالا سالم بَ و میگیتی

می بردی منگلان حسین ملکانی شُعبه ی دم . البته خیلی پیش تران تا صُمغ آباد . صُب میشین

تا غروب وَگردُن  . حالا سالم بیان یا نه . اگه لا نه بار خر یَک جفتک میپرانس و حلببانَ لو ها

می دا . دیه معلو مه چی میگردی .

حلبانه نفت دمی گیتن و نو بت وا میسان تا یُکی یُکی او شانیبه لحیم کنه . اون دی اندی

میخاس با سلیقه اون چکوش سَرَ،  هی پس و پیش بَبَره تا قلع و نشادری جا لحیم گرده .

سرته درد نیورم تا این چارتا حلب میو مه اون انبار یا غلط حرفه مصرابی گو شه جا جومه

میگردی . طرفی جان دَر میشه . حالا دیگه . اگه هر خانه سو ختشه جمع و جور کردیبه  یَک

نفس راحت می کشی . این میان او نانی  که گو و مال نُداشتُن گر فتا ریشان و یشتر ه ، چون

باید به جای سُر و لپه . چَک و چو و یشتتر جم کُنُن.

نمیدانُم روز گار  وَگر دیه یا هر چی هسه او نو قتان خدا دی ورف اندازش گو یا ، طالقان بَ

ای قدرت خدا . شو می خوتی ، صُب راس میگردیی می دیی دَر و دو جه رَ ورف سر آ گیتیه.

مگه دیه میشا دِر او مین . تا کچیکان خو دَ پایسُن . اول گتان بیمانَ بیمرو میکردن . دو باره

میشین طبیلی سراغ . دیه کو چان یالانی سهم بَ که دمی کتُن این ورفانی جان . اندی بَپور و

دَرر شو میکردن تا هم راه وا میگردی و هم او نان دی واز یشانه کردی با شُن.

یکیش همین  " خز لیک " هر کُجه یک کمی سَر جَر سَر جَیر بََ  . یکی دو سه روز او نجه

پیر زنُکان و پیر مَردُکانی،  راه نببه . چون اندی خزلیک باخوردی بین صغیران که گر دیبه مثل

 آینه .  سر نکتان و ختی میو مین خانه بدو بدو میشین کُر سیی بُن تا ننه شان نُ فهمه . چون

یا میان چانشان پاره گردیبه یا تا کمر به جیر خیس گردیبین.

واقعا" مُن کو نمی فهمم خو ش بختی و بد بختی چیه ؟ اصلا" مرز داره یا نُداره . امروز تازه

این عالمان و دانشمندان . اینهمه بُن  و  پُشت کردینه . می گو ون  " خو شبختی همون اظهار

رضایت فرد از خو دشه " با این تعریف . او نان ، یعنی مای پیشینیان با اون همه بد بختیشان .

به نظر میر سه خو ش بخت بینه .   تو چی میگوی !

سرگردان

یک عده برای هیچ  ، سر گردانند. 

         یک عده برای هیچ ، سر ، گردانند. 

                  پستی و بلندی جهان بین دو ، هیچ. 

                              عالم همه در بین دو سر ، گردانند.