شب ، نامه ی عشاق ، به یاران بنویسید
شب نامه ، به همسایه ی باران ، بنویسید
از درد سکوت شب و از ناله ی مهتاب
از فاصله ها ، دیده ی گریان ، بنویسید
از نوحه ی ایام جدایی ، شب حسرت
از شمع شب شام غریبان ، بنویسید
از گریه ی شبنم ، به هوای نفس صبح
از شام سیاه ، شب هجران ، بنویسید
این قصه به پایان نرسد ، نامه نویسان
یک نامه ، ز دلتنگی دوران ، بنویسید
حالا که بریدیم ، ز هم صحبتی ، یار
یک نامه از آن ، زلف پریشان ، بنویسید
سر می کشد ایام و نداررد سَر سازش
امشب غزلی ، بی سر و سامان ، بنویسید
یا از خود سهراب بپرسید ، چه شد دوست ؟
یا با دو سه خط ، نامه به کاشان ، بنویسید
امشب ، به هوای دل مهتاب و ستاره
یک بند غزل ، بر لب ایوان ، بنویسید
زین بام ، تا به آسمان ، چه قَدَر راه ، مانده است !
رفته است ، سال های عمر و مگر ماه ، مانده است
آن روز های یوسف ما هم گذشت و ، آه
افکارمان ، در انتهای همان چاه ، مانده است
هوای میکده ای را ، به سر ، خیال ندارم
ز شیخ و مرشد و ساقی ، دگر سوال ندارم
کزین گذشته دگر ، میل شعر ، اکنون است
به مرجعی که گذشته است ، اتصال ندارم
ز سن و سال مدرسه رفتن گذشته ، پیرانه
تحمل گزک و درس و قیل و قال ندارم
چشیده ام مزه ی شعر ناب نو شده را
دگر هوای غزل های سرد و کال ندارم
من از خیال رسیدم به واقعیت شعر
ز دست قهوه نیازی به حال و فال ندارم
ز عارفانه ترین شعر هم نیاید کار
برای پر زدن ، آندم که بال ندارم
دوای درد زمانه ، زمینه می خواهد
بدین نگاه ، وصالی به هر محال ندارم
به پیشگاه سخن ، واژه ها معترفند
که دعوی دگری ، جز ره کمال ندارم
ربنا
آتنا را
سپرده ایم
به خاک .
چشم
پر خون
و سینه
چاک ، چاک.
از بنیتا ، فرشته ها
چه خبر؟
گریه ی
شهر
رفته بر افلاک.
دوختی چشم
و
باختم دل را
من هنوزم
به فکر آن روزم
یاد آن آشنای آغازین.
رفته از یاد تو اگر ، باشد !
من
که یادم نمی رود
دستت.
کودکم را ، به پا صدا می زد.
مهربانی
چه بوی خوبی داشت.
تو
اگر دست شسته ای ، باشد!
من
همانم که باز دلتنگم.
دل همان کو که گاه دیوانست .
دل همان کو که گاه پروانست .
تو
اگر دل بریده ای ، باشد.
عکس ها را
ورق ، ورق که زدم.
پر تصویرم از تماشایت.
پر احساسم از تمنایت.
من
هنوز عاشق همان عکسم.
تو
اگر پاره کرده ای ، باشد .
عشق بی شرط
دوستی بی شرط.
جمله ها گرم
چشم ها آرام
من
همان کوچه ها هنوز می گردم .
تو
اگر پا کشیده ای ، باشد!
من و تو
حاصل نگاه هم بودیم .
من
به رقص نگاه رقصیدم .
من
هنوزم به یاد آن نگهم.
تو
اگر چشم بسته ای ، باشد .
زندگی مثل کودک و بازیست.
مثل
یادم تو را فراموشی.
چه قدر
ساده بود رابطه ها
چه قدر
خوب بود ، بودن ها
من
هنوزم به فکر سادگیم.
تو
چه پیچیده گشته ای ، باشد!
من
که آزادم از هزاران ، یک.
من
که از هر هزار یک نفرم.
ز تو
اما دگر نمیدانم.
گر
تو تکثیر گشته ای باشد.
این من
اکنون که یک غزلم.
روی دیوار ماندن هر روز
روزها
بیت های شعر منند .
تو
که چون نثر گشته ای باشد .
تازه ام
تازه تر از این هم ، هم
مثل
رسم دوباره روییدن
مثل
تقویم روز فروردین .
تو
اگر کهنه گشته ای باشد .
عشق
یعنی بمان و مرحم باش.
من
چنینم پر از تو هم اکنون.
مثل
مرهم به زخم کهنه ی هم.
تو
اگر زخم تازه ای باشد .
زندگی
چینش تصور هاست .
مثل
اینکه تو مثل من باشی.
یا
که
من
مثل تو ، اگر بشود .
حیف شد
ما شبیه هم بودیم !
حال
بیگانه گشته ای ، باشد .