گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

شب نامه



شب  ،  نامه  ی  عشاق ، به  یاران  بنویسید

شب نامه ، به  همسایه ی  باران  ،  بنویسید


از  درد  سکوت  شب  و  از  ناله ی  مهتاب

از  فاصله  ها  ،  دیده ی  گریان  ،  بنویسید


از  نوحه  ی  ایام  جدایی  ، شب  حسرت

از  شمع  شب  شام  غریبان  ،  بنویسید


از  گریه  ی  شبنم  ،  به  هوای  نفس  صبح

از  شام  سیاه  ،  شب  هجران  ، بنویسید


این  قصه  به  پایان  نرسد  ، نامه  نویسان

یک  نامه  ،  ز  دلتنگی  دوران  ، بنویسید


حالا  که  بریدیم  ،  ز  هم  صحبتی ،  یار

یک  نامه  از  آن  ،  زلف  پریشان  ،  بنویسید


سر  می کشد  ایام  و  نداررد  سَر  سازش

امشب  غزلی  ،  بی  سر  و  سامان  ،  بنویسید


یا  از  خود  سهراب بپرسید  ، چه  شد  دوست ؟

یا  با  دو  سه  خط  ،  نامه  به  کاشان  ،  بنویسید


امشب  ،  به  هوای دل  مهتاب  و  ستاره

یک  بند  غزل  ،  بر  لب  ایوان  ،  بنویسید

بام تا آسمان



زین بام  ، تا  به  آسمان  ،  چه  قَدَر  راه  ، مانده  است !

رفته  است  ،  سال  های  عمر  و  مگر  ماه  ،  مانده است


آن  روز های   یوسف  ما  هم  گذشت  و  ،  آه

افکارمان  ،  در  انتهای  همان  چاه  ،  مانده است

ره کمال


هوای میکده ای را ، به سر ، خیال  ندارم

ز شیخ و مرشد و ساقی ، دگر سوال ندارم


کزین گذشته دگر ، میل شعر ، اکنون است

به مرجعی که گذشته است ، اتصال ندارم


ز سن و سال  مدرسه رفتن گذشته ، پیرانه

تحمل گزک  و  درس و قیل و قال ندارم 


چشیده ام مزه ی شعر ناب نو شده را

دگر هوای غزل های سرد و کال ندارم


من از خیال رسیدم  به واقعیت شعر

ز دست قهوه نیازی به  حال و فال ندارم


ز عارفانه ترین شعر هم نیاید کار

برای پر زدن ، آندم  که بال ندارم


دوای درد زمانه ، زمینه می خواهد

بدین نگاه ، وصالی به هر محال ندارم


به پیشگاه  سخن ، واژه  ها معترفند

که دعوی دگری ، جز ره کمال ندارم

آتنا


ربنا


آتنا  را 

سپرده ایم

به خاک .



چشم


پر خون

و سینه


چاک ، چاک.



از  بنیتا  ،  فرشته ها

چه خبر؟



گریه ی

شهر


رفته بر افلاک.

باشد


دوختی چشم

و

باختم  دل  را


من هنوزم

به فکر آن  روزم

یاد آن آشنای  آغازین.


رفته از یاد تو اگر ، باشد !


من

که یادم نمی رود

دستت.


کودکم را ، به پا صدا می زد.


مهربانی

چه بوی خوبی داشت.

تو

اگر دست شسته ای ، باشد!


من

همانم که باز  دلتنگم.


دل همان کو که گاه دیوانست .

دل همان کو که گاه پروانست .


تو

اگر دل بریده ای ، باشد.


عکس ها را

ورق ، ورق که زدم.


پر تصویرم از تماشایت.

پر احساسم از تمنایت.

من

هنوز عاشق همان عکسم.


تو

اگر پاره کرده ای ، باشد .


عشق بی شرط

دوستی بی شرط.


جمله ها گرم

چشم ها آرام

من

همان کوچه ها هنوز می گردم .


تو

اگر پا کشیده ای ، باشد!


من و تو

حاصل نگاه هم بودیم .


من

به رقص  نگاه رقصیدم .

من

هنوزم به یاد آن نگهم.


تو

اگر  چشم بسته ای ، باشد .


زندگی  مثل  کودک و  بازیست.

مثل

یادم تو را فراموشی.


چه قدر

ساده بود  رابطه ها

چه قدر

خوب بود  ، بودن ها


من

هنوزم  به فکر  سادگیم.


تو

چه پیچیده گشته ای ، باشد!


من

که آزادم  از  هزاران ، یک.

من

که از هر هزار  یک نفرم.


ز  تو

اما دگر نمیدانم.


گر

تو تکثیر گشته ای باشد.


این من

اکنون که یک غزلم.


روی  دیوار ماندن هر روز

روزها

بیت های شعر منند .


تو

که چون نثر گشته ای باشد .


تازه ام

تازه تر از این هم ، هم

مثل

رسم دوباره  روییدن


مثل

تقویم روز فروردین .


تو

اگر  کهنه گشته ای باشد .


عشق

یعنی  بمان و مرحم باش.


من

چنینم پر از تو هم اکنون.

مثل

مرهم به  زخم کهنه ی هم.


تو

اگر زخم تازه ای باشد .


زندگی

چینش تصور هاست .


مثل

اینکه تو مثل من باشی.


یا

که

من

مثل تو ، اگر بشود .


حیف شد

ما شبیه هم بودیم !


حال

بیگانه گشته ای ، باشد .