گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

همین روزا



همین روزا که برگردم ،

برایت شعر می بافم

غزل اندازه ی چشمت ،

قصیده قد یک گیسو


همین روزا که برگردم ،

دو بیتی های سوغاتی

یکی اندازه ی فندق،

یکی اندازه ی گردو


همین روزا که برگردم ،

تمام مثنوی ها را 

به چادر می کشم در سر

ز پیشانی و رو در رو


همین روزا که برگردم ،

رباعیات چشمت را

چو طاهر می کنم عریان ،

به زیر سایه ی ابرو


همین روزای تقدیمی

همین روزای شعر نو

همین روزای یکرنگی

که شعرم با تو شد هم سو


تمام اشک هایت را

تمام غصه هایت را

به زلف شعر می بندم

به مژگان می کنم جارو


همین روزا همین شعرا

چه دور اما ، خیالم را

به دستت می سپارم ، تا

بمیرد قصه ی تابو


همین پنجاه و اندی را

جوانش می کنم از نو

سوار قایقی دیگر

تودریا باش و من پارو

تا کی؟


شبیه موج می آیی و  ، پا  پس می کشی تا ، کی؟

نمک بر زخم می ریزی  ، غمم را می چِشی ، تا کی؟


چه عیدی تو ؟ میان اینهمه ، بر گوسفند من

هوای شوق داری و مرا هم می کُشی ، تا کی؟


شبیه غنچه ، لب وا می کنم ، هر صبح دیدارت

دهان بگشای ، مرغ آرزو ها ، خامُشی ، تا کی؟


در این عصری که عمر ازنیمه های آسمان رفته

غروبی پیش رو داریم ، آخر سر کشی  ، تا کی؟


ز آغازی که می دانیم ، قرار ماست برگردیم 

به کوهم ، باد احساست ، غرور و رانشی ، تا کی؟


نهال هم بیاراییم ، جهان جای درنگی نیست

که جز این بر درخت  خویش ، دود و آتشی ، تا کی؟

کودتا



کودتا کردی و مرداد به پایان آمد 


باز نیش سخن سرد زمستان آمد


کاشکی گرمی دستان مصدق هم بود


 آن زمانی که نگاهت چو رضاخان آمد 

حواس گریه ام


حواس گریه ام امشب ،

فراموشی نمی گیرد.

خیال  با  تو  بودن ، آه ،

خاموشی نمی گیرد 


دل از اندیشه ات

تا صبح فردا پیرمی گردد

خیالم  در نبودت 

در قفس  زنجیر می گردد


من و دیوار می مانیم  و 

تخت  بی تو خوابیده

و چشمانی  که یخ کرده ،

ولی بی تو نخوابیده


تو اما مثل  شب بو 

در اتاق دیگران ، خوابی

و یا  در آسمانی  بی تفاوت  ، 

همچو  مهتابی


چه دنیای  است ،

دنیای جدایی ها و تنهایی

تو ای رفته  زمن  ،

می دانمت دیگرنمی آیی