ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی که آخرین گلوله نفس گیر می شود
صیاد جنگ ، پیر و زمین گیر می شود
شیرِ اسیرِ مانده در قفس روز های سرد
از بند کینه رسته ، به نخجیر می شود
از چند و چون این دیار
از بیقراری ها ، قرار
زین کَرّ و فَرّ روزگار
پرسیده ام ، تو چیستی؟
چندی مرا ، چونی مرا
کز اشک جیحونی مرا
آن سان که گفتندم ز تو
خوشحالم از همزیستی
زین شهر تنها مانده ام
در جستجوی خویشتن
دنبال همزادم بگو
آن را که خواهم ، نیستی؟
پرسیده ام از هستیت
زآن حال و شور و مستیت
ای آنکه در جان منی
دیوانه من ، تو کیستی؟
تا مهلتی باقیست ، با هم مهربان باشیم
از آتش خودخواهی هم در امان باشیم
هر گونه می خواهیم ، با ما مهربان باشند
ما هم بدان سان ، لازمست با دیگران باشیم
دنیای فرصت ها و تهدید است ، حال ما
آن سان که شاید در گذار امتحان باشیم
کاری اگر از دستمان آید ، به همنوعان
پیری نشاید ، خوشتر آن به تا جوان باشیم
باید به سختی های عالم ، در شداید هم
مردی ز نسل ، مردم آتش نشان باشیم
در سخت گفتاری ایام بد اخلاقی
زیبا ترین تفسیر و تعبیر و بیان باشیم
در خشکسالی های تردید و نگاه سرد
باران می آید ، گر که ابر آسمان باشیم
باید ، بمانیم و بباریم و بیفشانیم
تا بر نگاه دیگران ، رنگین کمان باشیم