یکی بود ، یکی نبود .
یه جا آتش ، یه جا دود .
سقف آسمان بلند .
دو تا ما هی توی رود .
رو، یه ، تابلو قشنگ .
یه خروج و یه ورود .
ما همه مسا فریم .
کمی دیر یا کمی زود .
دستمو بگیر ، بیا .
با ترانه ، با سرود .
فر صت ما لحظه هاست.
شاید فردایی نبود .
دلم گرفته از این خانه های بی ایوان .
از این اتاقک بی روح و بی سر و سامان .
دلم گرفته از این بو فه های بی احساس .
کجا شدند ، دو لاب و رف و گل و گلدان ؟
دلت گرفته به من هم بگو ، دو تا ما هی .
چرا ز حو ض قدیمی ما شده پنهان .
دلت هوای چه دارد ؟ اتاق بالایی .
کنار بغض کبو تر ، نشسته ای گریان .
از این اتاق که هستم ، ستاره پیدا نیست .
کنار پنجره ، دیگر ، نمی چکد ، باران .
حیاط خانه ی ما ، سنگ ، فرش ندارد .
کسی شکسته سری را ، نمی کند درمان .
دلم گرفته ، برای ، شنیدن گلها .
در انتهای نماز و نیایش یزدان .
دلم گرفته ، دلت با دلم نمی سازد .
بگو که درد دلم را که می کند درمان ؟
بهار من همه جا مانده در گذشته ی تو .
تو مانده ای ز گذشته ، بهار بی پایان .
باز آغوش گل از گلشن ما باز شده .
به گمانم که بهاری دگر آغاز شده .
اینهمه سلسله جنبان که ز گلشن پیداست .
با سر زلف بهارین تو دمساز شده .
سبزه آذین شده در پای بنفشه دیشب .
همه گفتند که قفل دهنت باز شده .
هر کسی پیله ز تن می درد از بوی بهار .
چند روز یست که پروانه خبر ساز شده .
مرغ باغ ملکوت تو چه فهمیده ؟ چنین .
در میان قفسش با تو هم آواز شده .
گاهی باید بایستی ، تا دیگران بنشینند .
گاهی باید بر خیزی ، تا دیگران بنشینند .
گاهی باید بنشینی ، تا دیگران بنشینند .
گاهی باید بـــــروی ، تا دیگران بنشینند .
این یعنی که نشست و برخاست با دیگران ، آدابی دارد .
گاهی باید بگویی ، تا دیگران بگو یند .
گاهی باید بگو یی ، تا دیگران نگو یند .
گاهی باید نگو یی ، تا دیگران بگو یند .
گاهی باید نگو یی ، تا دیگران نگو یند .
و این یعنی که گفت و گو با دیگران هم آدابی دارد .
گاهی باید بر خیزی ، تا دیگران بر خیزند .
گاهی باید بگـو یی ، تا دیگران بر خیزند .
گاهی باید بیـــایی ، تا دیگران بر خیزند .
گاهی بایــد بمیری ، تا دیگران بر خیزند .
و این یعنی که رستاخیز دیگران هم آدابی دارد .
و...
آه اینجا همه هستند ، ولی جای تو خالیست . چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟
جمله ی نا قص من باز سوالیست . چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟
در بهاری که گل و سبزه در آغو ش همــــــــــــــــــــــــــــــــــــند .
یار ما دور از این دور و حوالیست . چــــــــــــــــــرا ؟