ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دلم گرفته از این خانه های بی ایوان .
از این اتاقک بی روح و بی سر و سامان .
دلم گرفته از این بو فه های بی احساس .
کجا شدند ، دو لاب و رف و گل و گلدان ؟
دلت گرفته به من هم بگو ، دو تا ما هی .
چرا ز حو ض قدیمی ما شده پنهان .
دلت هوای چه دارد ؟ اتاق بالایی .
کنار بغض کبو تر ، نشسته ای گریان .
از این اتاق که هستم ، ستاره پیدا نیست .
کنار پنجره ، دیگر ، نمی چکد ، باران .
حیاط خانه ی ما ، سنگ ، فرش ندارد .
کسی شکسته سری را ، نمی کند درمان .
دلم گرفته ، برای ، شنیدن گلها .
در انتهای نماز و نیایش یزدان .
دلم گرفته ، دلت با دلم نمی سازد .
بگو که درد دلم را که می کند درمان ؟
بهار من همه جا مانده در گذشته ی تو .
تو مانده ای ز گذشته ، بهار بی پایان .