چرخیدی و چرخیدم و چر خید زمانه.
باچرخ زمان چرخ زدم خانه به خانه.
پیدا نشد و گم شدم از چرخش ایام.
ای وای من و وای تو و وای بهانه.
زین گردش و زان چرخش و وین سوختن اما.
دنیا قفس ما شد و معشوق ، چو دانه.
چون طفل فراری ، شدم از مدرسه عشق.
با خیره سران مشق تو کردم به ترانه.
آن واعظ و این پیر مغان هر دو دروغند.
چون نیست حقیقت همه گویند فسانه.
دریا تویی ای دوست بر این قطره نگاهی.
خواهم که به سیل تو شوم باز روانه.
مانده ام بی تو و بهــار را چه کنم؟
دل زخمی زدرد خـــــار را چه کنم؟
این بــــــیابان بی علــــف یک سو.
هــــر طرف نیـــش مار را چه کنم؟
چاره ای نیست ایــــــــنکه تنها یم.
سر فرازی این حـــصار را چه کنم؟
زندگــــی برد و باخــــــت هم دارد.
ننگ و بــد نامی قــمار را چه کنم؟
نیست اینجا ، پنـــــاه و فرجـــامی.
تو بگو رنج بی شمــار را چه کنم؟
دل بریــــدن ز خویش آسان است.
در و دیـــوار و یــــــــار را چه کنم؟
من که محکوم جـــبر تاریخــــــــم.
تهـــــمت اختـــــــــیار را چه کنم؟
از هــــــزاران صدای نا مــــــانوس.
مانده ام عـرعـر حمـار را چه کنم؟
کنج عــــــزلت گزیدن آسان است.
این همه قــــیل و قال را چه کنم؟
گر چه اینجا همش زمستان است.
حسرت دیدن بــــــهار را چه کنم؟
ما نگهــــبان تو شه رنجــــــــــیم.
غارت مـــو ش و سـار را چه کنم؟
هر کجا هستی ، ولی من با نشان کعــبه ات.
دوست دارم تا تو را ، در کعبــــه پیدایــت کنم.
این بیابان ، آن بیاببان ، پا به پای کوچــــــه ها.
بوسه آوردم که من ، تقــــدیم پا هــا یت کنم.
بسته ام از دیدنیـــــــها ، تا بیــــــــابم دیدنت.
چشــــمها را می گشایم ، تا تماشــــا یت کنم.
چار کنج کعـــــبه را گشتم ، ندیــــدم ماه من.
دست ها را شــــانه در ، مو هـای زیبایت کنم.
هاتفــــی می گفت ، اینـجا کعبه آمال نیست.
کعبـــه دل را بسوزان ، تا که احیــــــایت کنم.
قدر آغاز است ، تا احــــــیا کنی انــــدیشه را.
اشــــک آوردی که تا مهـــــمان دریـــایت کنم.
حاجیان را، کعبه،میقات است تا خود گم کنند.
ورنه شیطان را چه حاجت،تا که رسوایت کنم.
ریز ریزک
نم نمک ، رقص کنان
داشت می ریخت زمین
دختر ابر ، باران.
***
گنبد آبی دیروز ، چه زیبا شده بود.
مثل لبخند عروسک ، دو لبش وا شده بود.
چادر ابر ، افق تا به افق
بر سر مادر پاییز
فریبا شده بود.
***
گیسوان رگبار
شانه می خورد به باد.
گاه قوسی بر قوس
گاه موجی بر موج.
پهن می شد بر دشت.
تن ویرانه دیروز از او شد آباد.
***
قطره ها رقصیدند.
روی آلاله وحشی امروز.
باز نیلوفر آبی سرکی برمی داشت.
کفشدوزک ، کت زیبای ترش را جنباند.
همه عاقل بودند. همه می فهمیدند.
***
پس یک فصل سیاه و تاریک
باز می آید
باران
نم نم.
رود خشکیده روان می گردد.
قد بلند و باریک.
***
چکه می کرد ، سقف چوبی که دهانش از پشت
از عطش وا شده بود.
قطره ای می افتاد.
حوض احساس زمین
وه چه زیبا شده بود.
***
ننه ی عا طفه ها
مثل دیروز
چادرش را به کمر بسته هنوز.
چار قد بر شانه
پای بر چارق و می رفت ولی سلا نه.
***
رود هم می خندید.
سنگ ها در کف رود
شادمانه
تن هم می شستند.
دو لب رود
کف آلوده تهوع می کرد.
سخت جان ، پونه فقط
مانده در ساحل رود
دزدکی می رقصید.
***
تن پل خیس ، ولی
عطر خاک ننه حوا می داد.
آدم از دوری او غش می کرد.
بوی حلوا می داد.
***
خر دیروز ، که در خاک تنش را می شست.
تازه فهمید که آب
هست معنی حیات.
ز تن انداخته پالان غرور
داشت در آب غزل سر می داد.
تا کند جشن و سرور.
***
نم نمک داشت
شباهنگ سفر سر می کرد.
روز در پهنه دشت
دانه ها را می کاشت.
زندگی صحنه زیبا شده بود.
***
آسمان رو سریش را به عقب تر می برد.
نیمه دشت هنوز
زیر رقص باران
آب بازی می کرد.
کوچه باغ خورشید باز غوغا شده بود.
***
این طرف قامت خورشید سر از کوه کشید.
دشت در تیغ افق
پیرهن چاک درید.
مثل مروارید
پهنه دشت مصفا شده بود.
***
تنه باغ که از ریزش برگ
لخت و پیدا شده بود.
رنگ سرخابی برگ
پای این خاک
چه زیبا شده بود.
چشم بیدار فلک ، غرق تما شا شده بود.
***
من و باران و تو و باد و نیستان
با هم
همصدا با تب پاییز
پای کرسی زمستان رفتیم.
بی گمان
آن شب یلدا ، معما شده بود.
***
باز تکرار کنیم
شعر بارانی دیروز ، امروز
وبخوانیم
باز باران دگر
شاید این دشت دل آرا بشود.
اشک لبخند هویدا بشود.