می رود این کاروان اما نمی دانم کجا؟
کوچه های مرگ ما را می کند از هم جدا.
کاش مقصد در همین نزدیکی دیوار بود.
انتهای راه در بن بست کوی یار بود.
جا نمی ماندیم و با هم، نغمه خوان، گم می شدیم.
در میان ابر و مه تا قله با هم می شدیم.
لذتی ما راست ، چون همراه پیران خرد.
ماه را با راه یکجا تا به پایان می برد.
حیف تا دیروز با ما بود آن ابرار نیک.
مرغ جانش پر کشید و مانده اکنون ، جیک جیک.
می بر د از ما ، نمی پرسد که تا کی تا کجا؟
هست آیا لحظه پایان بر این خوف و رجا؟
دیگر اکنون کلبه ما هم امانش نیست نیست.
بر در ما می زند ، گاهی ، نمی دانم که کیست.
گر چه دیدم دوش ، در ایوان آن همسایمان.
گرد و خاکی کرد و بالا برد پیری مهربان.
سنت از بالاست، ما محکوم تقدیریم و بس.
گوش مارا می نوازد ، حلقه گردان جرس.
چند روزی با هم اندر باغ دنیا سر خوشیم.
جام عشقی دست ما دادند و با هم می چشیم.
پس بیا تا هست ما در هستی هم گل شود.
گر یکی گلزار می گردد ، یکی بلبل شود.
سُلام،
گفت و گوی یک پدر نگران طالقانی
با پسرش.
***
تیلان سرم ،منه طا قت دنیه ، رو.
مُن غصه می خورم ، تو می گردی زیر رو.
مای روزگار کجه ؟ ایمروزی روزگار کجه ؟
یالان گناه نُدارن ، غبارَ ، رو.
اون وختی روزگا ر ، فقط غصه نان بیه .
ایمروزی روزگار ، چپ و خم زیاده ، رو.
اندی دغل زیاده ، دروغ و دونگ دی.
کمتر درن که یُکی باشه ، پشت و رو.
قربان بَگردم، عزیزم تویی ، پسر.
این روزگار سخت ، نمی مانه ، جان رو.
جخدی پا انته محکم زمین بَزَن.
یَک یا علی بَگو ، سر و سامانه ، روبرو.
یَک دَس نُماز بیگیر و قیام کن.
با جد و جهد ، نما یانه ، پیش رو.
هر کس تو کلش به خدا ویشتر کنه .
روزیش از خدا طلب کُنه ، از مردم آبرو.
تیلان=آب گل آتود منه = مرا دنیه = نیست
یالان = بچه ها وختی = وقتی بیه = بود
دی = هم درن = هستند جخدی = قدری
پا انته = پا ها تو دس نماز = وضو ویشتر = بیشتر
باغ و گل و بـــهـار من ، با تــو نشسته در چمن.
کاش نمی شــدی جدا ، اشــک تـــو و نگاه من.
کاسه ی لب شکسته را ،جام نمی کند کسی.
جز من دل شکسته ی، مانده در این سکوت تن.
شرح تو را یکی یکی ، از ســر شــوق می کنم.
دست به دست می شود،قصه ی ما دهن دهن.
پیش رقیب سر خو شم ، اینــکه صــدا زنم تو را.
سینه زتــن جدا کنم ، چاک دهــــم چو پیر هن.
رفتی و جان من ولی ، آ مـــــده،جان به تن اگر.
حال که می روی بـزن ، شعله بـه جمع انجمن.
غنچه ی لاله ام تو یی ، یاس دو ساله ام تویی.
زنــــبق وحشی مرا ، آب بـــــده چـــــو یاسمن.
امشب از آن دری که من ، باز گشوده ام بـه تو.
نالـــه بلـــند می شود ، همچـــو قنـاری و زغن.
تب زده جان عشق من ، تا به سحر صــدا کند.
دست و دهان من جدا ، چشم و دل زبان و تن.
بار دگــــــر دعا کنــم ، ذکــــر به سجــده آورم.
تا که رهـــا شوم از این ، مــا و منی خویشتن.
19/ رمضان /92
بشکن ایـــدل ، که عافیت یابی
نکند خواجــه خفته در خوابـی.
رمضان است و قـــدر هم شاید
در همین لحظه های بی تابی.
چاره درد ماست ، گریه واشک
شاید این جام وقـطره ی آبـی .
من ندانم که این چه تقدیرست
که بــه شب داده ، نور مهتابی.
همه چیزم فــدایت ، ای مـولا
در همین لحظه های بی خوابی.
دست من رو به آسمان بالاست
گم شدم من ، مگر کـه در یابی.
شمع جانم بسوزد ، از هجــران
سرخ و زرداست و نیلی و آبی.
بار الـــها برای خـــــلق فرست
صـــحت و نـــام و نــان و آزادی.
19/رمضان/92
" الها "
بار الـــــها، تـــو قـادری امــــــــا
بده نانی و پـیچ و تاب مده.
ساده گفتم ،تو هـم که فهمیدی
بـده امـا به آب و تـاب مده.
وقت دیــدار با تــو اکـــنون است
وعده شام و وقت خواب مده.
گفتمت نان و خــــوب می دانی
بیشمارند وبـی حسـاب مده.
ازتو خواهم که مستجاب شـوم
وعده ام را به شیخ وشاب مده.
هر چه گفتی به طاعتت خیــزم
بیش از آن را تو هم عذاب مده.
تو که آقـــای بنـــــــده چو منی
غیراز این ناسزاست جواب مده.
آنکه بیــــراهه رفت و راه ندیــد
پاسخش را جــــــز از کتاب مده.
هرکه داند که کیست در خلوت
بند ما را ، تو هـم به آب مده.
گذرد عمر و غفلت ازما بیـش
لحظه ها راتو هــم شتاب مده.
به مـــلاقات مرگ ،خواهم شد
دلخوش ، اما ، گــه شباب مده.
ای بلنـــدای عــــــدل رحمانی
مـن گنه کــرده ام ، عقاب مده.
ساز نا کوک می زند، مــطرب
چنگ دادی ، دگـــــر رباب مده.
دلم از ساقی تو دلخون اسـت
جــام را داده ای، شــراب مده.
من که باشم که گویمت چکنی
بده پیغام و بـــا شــــــتاب مده.
گو یمت ساده این سخن مخلص
چــو نخواهـــی ، مرا ثواب مده.
م آهنگری 6/5/92