تو آن یادی که در من ، از فراموشی ، فراموشی
تو در آغوش من ، هم صحبت ایام خاموشی
خمی ، خمخانه ای ، انگور ناب شهر شیرازی
چه ای ، یا از که ای ، اینگونه در من در تب و جوشی
تو والا دخت مهسا گون ، زیبا روی ترسایی
که عقل از ما ربودی و نمانده ، اندکی هوشی
صنو بر ، یاس ، هدهد ، یا غزال پای در کوهی
تسلایی ، تمنایی ، بتی ، انگور میخوشی
هلا ، ای هرچه در باور نگنجد ، یا نمی شاید
خوشا بر من ، هم اینک ، لذت ناب هم آغوشی
اردی بهشت
به طالقانم و اردیبهشت هم ، یار است
بساط عیش و دوام طرب چه بسیار است .
شکوفه جامه دران ، نغمه سر کند بلبل
چو عاشقان نگهم گرم عیش و دیدار است
ز نردبان طبیعت چه کوته است مسیر
به دشت گل ، قدمت در حضور دادار است
حضور و وصل و تماشا ، بهشت هم اینجاست
اگر که چشم و دلت در محیط اسرار است
به چشم ، گردشت افتد ، به قله های رفیع
سپید موی و پری رو ، نشسته بسیار است
به ناله آب ، ز هر دره مثل اشک روان
بسان گریه ی شوقی ز دیده ی یار است
ز بلبلان و چکاوک ، رسد همی آواز
یکی زبید و دگر بر تن سپیدار است
سلام صبح و نسیم غروب بارانی
دوای درد دل و شکفه های بیمار است
خیال شعر ، وزان در بنفشه زار غزل
به باورت که همان هفت شهر عطار است
وطن ، پاسگاه امیران تویی
وطن ، خوابگاه دلیران تویی
مباد آسمانت در اندوه و غم
که از عهد دیرینی و جام جم
ز خاکت بسی لاله های شهید
که مانندشان را بهاران ندید
به پروازشان رو به بالا شدند
برای وطن ماه زیبا شدند
در این تنگ تر روزگاران جنگ
وطن دور بادت ، خراش تفنگ
ز هر روز از مشرقت ، نور باد
بد اندیش را ، چشم ها کور باد
بهشت شمالت فزاینده تر
خزر را خور و ماه تابنده تر
سخن تر کنی از خلیج زبان
به لفظ دری ، پارسی روان
تو را غَربَت آغاز هر ماهتاب
روان باد بر رودهای تو ، آب
به دستت درختانی از میوه ها
به پایت هنر واره ، از گیوه ها
تو را پیرهن باد رنگین کمان
کمربندی از نقش زرین نشان
سر آغاز هر کار ، نوروز باد
سپاهت به هر رزم پیروز باد
به هر قله نامت ، دماوند باد
چو کارون و جیحون ، صد چند باد
نگین زبانت ، چو انگشتری
شود ، در جهان خرد ، مشتری
ز آیین نیکان ، نامت بلند
به ریشه قوی تر ، ز کوه سهند
وطن ، زنده با نام ایران باد
نگهبان این ملک ، یزدان باد
شناسنامه
شعر هایم تا بخواهی ساده اند .
واژه ، واژه ، در دلم افتاده اند .
شعر های من فروشی نیستند.
سر فراز و والی و آزاده اند .
حرفهایم ، بکر ، بکر و اصل ، اصل
مثل اسبی در مسیر جاده اند.
گه ز هشیاری و گاهی مستِ مست .
اینچنین مدهوش جام و باده اند .
مثل کادویی ، شبیه حلقه ای.
دست در دست گل و سجاده اند.
از خودم تعریف کردم ، وای من!
شیر های نر اسیر ماده اند .
شعر را چون بند تنبانش مخوان
آن کت و شلوار ها لباده اند .
هرکه هستی ،گر خودت باشی ، درود
ورنه اینها بر دو. پا قلاده اند .
می برم با خود به پایان ، این مقال.
مهر ورزان ، بر بتی ، دل داده اند .