بوی تو
***
شهر
از بوی تو پیچید
زمانی که رسیدی.
کو چه
از عطر تو پر شد
که در آن
پای کشیدی.
روی مهتاب تو
افتاد در آیینه خورشید .
نور در نور
در آن حادثه پاشید.
چه خبر شد
همه چشمان طلب رو به تماشا.
تو به رقصی و
میان همه افسونگر و زیبا.
و گمانم
که به جان آمده بودند
درختان.
و قناری شده بودند
کلاغان.
که تو از پله ی سنگی سفیدی
در آن خانه گشودی.
از همه خانه نشینان
دل دیوانه ربودی.
چه شبی بود
در آن فاصله از دور.
چشم در چشم تو شد
خانه پر از نور.
مانده بودم بنشینم به برت
تا که نشستی.
و به ناگاه
قد از قامت جانم تو شکستی.
و به پای تو در افتاد
دل و دیده و جانم.
و دگر هیچ
دگر هیچ
ندانم.
و گمان دست در انداخت
در آن لحظه
به آغوش.
و یکی شد
دو تمنا ، دو تماشا.
اشک می رفت ز هر گونه
و می ریخت به دامن.
که در آن فاصله ی
گرمی یک تب.
با خودم عهد نمودم
که دگر بی تو
نه هرگز.
نه گریزم
نه رهانم
ز کفم شاخه ی رز را.
یادم آمد همه
در دور و برم
غرق نگاهند.
دگرانی
که در اندیشه ی ما
چشم براهند
به خَمی
پای کشیدم
و از آن مو هبت
شانه
رهیدم.
با تو ، دردانه ، شبی بود
که از خانه
گذشتم .
به هوای شب مهتاب
و بیاد تو نو شتم .
من
همانم که اگر با تو .
به سیلاب
روانم .
بی تو مرداب نحیفم
نگرانم
نگرانم .
زین دگر
فاصله هرگز
نه تو پرسی
و نه من خواهم
و
این راز شود روز.
همه این بار بدانند.
که
بی تو
نه
نه هرگز نتوانم.
این منم هر شب و هر روز که دنبال تو ام
تو همان قهوه ی تلخی و منم فال توام
در بهار تو ، مرا بی خبریهاست ، هنوز
روز گاریست در اندیشه ی احوال توام
اندکی صبر ببین ، هر چه که دارم اینجاست
بی کم و کاست ، کز آغاز ، همه مال توام
باورت نیست ، ولی زخم مزن بر دل من
این بد و خوب که هستم همه افعال توام
چه کنم عاشق اون پنجره و خاطره ام
سر نوشت تو منم ، طالع و اقبال توام
من از آغاز توام ، گر تو سر انجام منی
حال خوش دار که من عاشق این حال توام
هنگام فرودین است ، ساقی بریز جامی.
نوروز در کمین است ، ساقی بده جامی
پایان رنج عالم ، آغاز عشق و مستی
گویا بهشت زمین است ، ساقی بده جامی