گاهی
مچاله می شوم
در نیم بیت ، سوخته دلی از شعرم
در خوانشی نو .
چشم
در گلبرگ های زندگی دارم
و
پای در کوچه باغ دوست .
و
دماغ شاعرانه ام سرک می کشد
در عطاری سنت ها.
گاهی
طو لانی ترین مثنوی را
راهی دو بیتی هایم می کنم.
و
شاعرم را به قصیده
می شُویم
و
به غزل عاشقش می کنم.
این من
در لابلای بودن کلماتم
نفس میکشم .
و زنده ام
تا حس می شوم
در موسیقی کلماتم.
اینگونه است که:
میابم خودم را.
چون برگ گُلی
در لابلای دفتر خاطرات زندگی.
خشکیده در نگاهی
دوست داشتنی.
چه حس خوشبختی دارم
در چنین بودنم.
و چه بد اقبال
از دست به دست شدن
در بیگانگی ایام.
وقتی در زباله های ذهن کسی
گم می شوم ، ناشناخته.
چه روزگاریست ،
دلتنگی شاعرانه!
شاعر باشی
و
آویخته به سبیلی
و
در آمیخته به زلفی
و
بر کشیده به صدایی.
چه لازمه هایی
که باشد و نباشد
شاعریست.
عجبا!
دیر متولد شدم
در زایشگاهی شلوغ
که
شاعر شدنش نوبتیست.
و تا
نوبت به قافیه های ما می رسد.
احساس ،
سقط جنین می کند.
چه
بی ثمر
شکوفه های نارس در سوزی
بی بهار می سوزد!
تا پیرت کند
در پوستی از
چروک زندگی.
در این بلوغ پخته
از نا پخته های
جوانی می نویسم
از جنون
قبل از جنین زندگی.
درد هایم را
رمان پیچ می کنم .
در نوشتار روزانه.
این روزهای
دیوانگی بی دروغ را
دوست دارم.
دوست دارم.
کسی را در قالبی نو
نقاشی کنم.
بتراشمش
بسرایمش
بنوازمش
به آوازی
بخوانمش !
می خواهم مهربانی را
به آغوش بسپارم
و
با لب هایم بشمارم .
چه فرقی می کند
چه وقتی از عمر ،
سر قرار برسی؟
یا دیگران
چه قضاوتی دارند.
مهم
زندگی را زیارت کردن است
در موعودی
شدنی.
من
با پس کوچه های
دلتنگیم قرار دارم.
تا از تماشای رفت و آمد
مهربانانم لذت ببرم.
و
در زیر قوس و قاب
کاه گلی تاریخیم
پنجره های گُل آویز را
گَلاویز شوم.
از آزاد راه بی تنوع و
بی احساس
و
اتوبان بی ترمز و
بی حواس
بیزارم.
چه
با شکوه می شود
شاهنامه ای که
بیت آخرش
توصیف مردی و مردم باشد .
و
قهرمانش داش آکل بی ادعایی باشد
که حرمت را
بی توقع ، حریم می داند.
دوست دارم
کتاب زندگی را
از اینک زندگی ،
پرده برداری کنم.
همین
باقیمانده ی فهمیده شده را
خواهم سرود
به غزلواره های
استعاره!
حتی
در سقوط امپراطوری عمر .
می شود
عشق را تاجگذاری کرد .
در
ترافیک مدنیت
نفیر دود را
سرفه سرفه
خواهم کشت.
و غوغای پول را
در بی نیازی خویش
خواهم شست.
و و سوسه ی آز را
در زیارت گاه قناعت
قربانی خواهم کرد .
و دروغ را
بر چهار چوبی
راست خواهم آویخت.
و منافق را
از سبد زندگی
دور خواهم ریخت .
و تعصب را
از کوچه های دین
خواهم رُفت.
من شاعر مرثیه های
نو ام.
با درد تو خواهم سرود
امروزی ترین نوحه ها را.
متولد
پنجاه سالگی دیدار تو.
در
زمستانی بهار شده.
روییده ام
مثل
گل یخی
در باورهایم.
و این سان
با احساسم
زندگی را سلام خواهم داد.
ننه سرما ، سپید ، پوشیده
برف شادی به بید ، پاشیده
قصه ای بافته پر از کولاک
از درختی که سر ، تراشیده
سلامِ برف و
صبحی سرد و
آهی در گلو
صبحانه ای پهلو
درختان پیر و
چشم پنجره با اشک دلگیر و
سماور جوش دلتنگی
یکی با یک سلام ساده
چشمانت بشوید از پریشانی
چه زیبا می شود
وقتی که در گیر زمستانی!
کفی بر کف بمالی
پای در چارق
به بامی برف پوشیده
قدم از پشت بشماری
یکی باشد کنارت
برف را پیچیده در شیرینی دستش
به لب هایت بنوشاند.
چه زیبا می شود حال زمستانت!
ببارد برف
تا آغوش صبحی نو بیاراید
و بوی ناب
دست اولی
از آسمان
روی دروغ کهنه ی بد بو
بپوشاند.
و
زردی از نگاه و چهره را
سرخی بگرداند.
بخنداند
بجنباند
بخیزی بر زمین
شوقی به فریاد نگاهت
باز گرداند.
چه زیبا می شود
برفی ترین احساس
یک روز زمستانی!
دمی با کودکت بنشینی و
انبوه برف آلوده ات را
روی هم بافی
عروسک های ایامت
به رقص آیند.
در چشمان امروزت .
و
آدم برفی
تاریخیت را باز بنویسی.
یکی باشد کنارت
خرسکی زیبا
به پای دفتر شعرت
بچسباند.
چه زیبا
می شود برخاست
از خواب زمستانی!!!!!!
میراثی که نیست
روزی کلنگ نوسازی ، حریصانه به جان خشت های تاریخمان افتاد.
همه خوشحال بودند از چیزی که نمی دانستند و داشت اتفاق
می افتاد .
... آن چیزی که متاسفانه امروز شاهد آن هستیم ، چه آثار
شخصی و چه آثار عمومی چیزی از آن باقی نمانده است .
که بشود به آن بالید و یا آن را به کسی که بیگانه از این
مقولات است عرضه کرد .
... با شرایط فعلی حداقل هایی از آثار و افراد باقی مانده
از آن روزگاران که نمادی از فرهنگ و تمدن مادی و معنوی ما
و راوی نقلی و تجسمی از هویتی ماست
که به گمانم با این روندی که پیش می رود ، در نه چندان
فاصله ای به فراموشی سپرده خواهد شد .و ما می مانیم و
... و آنچه که هم اینک به تماشا و تمنای آن نشسته ایم .
که با آنچه که از دست داده ایم تفاوتی از فرش تا عرش دارد.
*****
روستا به جایی گفته می شود که شامل مفاهیم و نمادها
و ارزشها و چشم انداز هایست ( کشاورزی ، دامپروری ،
خانه های سنگی و گلی ، نوع لباس و غذا ، آداب و رسوم
، باور ها و ارزش ها ، زبان و گفتمان و اتل ها و متل ها
، تعار فات و علایق و ابراز احساسات ، و ... ) همه و همه
که اگر نباشد روستا معنا پیدا نمی کند ، که با تاسف و
با قاطعیت می توان گفت : که حداقل نود درصد از آن ها
جزء نداشته های ما به شمار می آید .
چه می شد؟
اگر در هر روستایی از آن عناصر شخصی و عمومی ، نمونه هایی
باقی می ماند ، تا حامل پیام روستا به نسل های بعدی باشد که
به خاطر منافع شخصی و عدم دقت و دور اندیشی این مهم در
اکثر جاها اتفاق نیفتاده است .
آنچه که در صورت انهدام و تخریب و فراموشی به آسانی قابل
یاد اوری و بازسازی نیست ، عناصر فرهنگی و اجزای آن مثل
زبان است که با خود ادبیات شفاهی و خاطره ها و داستانک
ها و قصه ها و آداب و رسوم و سنت ها را به همراه دارد که
با فراموشی آن بسیاری از چیز هایی که شاید به خوبی بر قدر
و ارزش بنیادی و هویتی آن واقف نباشیم ، در نه چندان دور
شرمندگی و بی مسئو لیتی ما در برابر فرزندانمان در آینده
به همراه خواهد داشت و ما دفاعی از خود در کوتاهی از این
امر نخواهیم داشت .
باید قدر این امکان فراهم آمده ، تکنولوژی سهل و آسانی که
باعث گردیده ، زمینه و انگیزه ی نسل حاضر را برای دفاع و
پاسداری از این نمود و نمادها فراهم آورد ، دانست .
فرصت هایی در خانه و خانواده و عرصه هایی مثل
همین شبکه های مجازی اگر به گفتمان همین مطالب
در کنار همه ی روز مره گی ها پرداخته شود . در کنار
فعالیت های هدفدار و منسجم خواص از اصحاب فکر
و اندیشه و ابزار های فرهنگی ، جای شکر دارد که
ان شاالله اتفاق مبارکی حداقل در عرصه ی فرهنگ
و میراث معنوی طالقان اتفاق بیفد که امید که روند
این فعالیت ها که نمونه هایی از آن در کانال های
عمدتا فرهنگ محور طالقان در حال شکل گیری است
بدان جا بینجامد که بصورت فرهنگ نامه ای در
دسترس نسل های آتی قرار گیرد .
توفیق رفیق راهتان و خدا یار و نگهدارتان .