ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
شعر یعنی ، تو و ایهام نگاهت ، گاهی
شعر یعنی ، تو که از حال دلم آگاهی
شعر یعنی ، بخروشی به بیابان ستم
سیل وارینه به کاخ و ستم هر شاهی
ای عشق ، اسیر این و آنم نکنی
شرمنده ی طعن دشمنانم نکنی
ما را به هوای کوی بالاست ، پری
نومید ز پرواز گمانم نکنی!
ای صبح مرا به نور خود مهمان کن
آن را که نکرده شب ، تو با من آن کن
در سفره ی مردمان و هم سفره ی ما
قدری ز محبت و کمی هم نان کن
خواب یعنی دانه ات را خاک کن
در پناه شب خودت را پاک کن
صبح یعنی در پناه آفتاب
سینه ات را بهر عشقی چاک کن
بر حضرت دوست هر شب و روز ، سلام
بر ساحت آفتاب امروز ، سلام
روی گلتان به مهر آراسته باد
بر نان و پنیر و چای لب سوز ، سلام