حرف اول ، حرف نان و حرف دوم ، حرف آب .
حرف آخر ، حرف بابا ، چونکه بابا رفته خواب .
کار ، مسکن ، نان ، آزادی ، شعار بچه هاست.
مرد باید مثل بابا ، غصه هایش بی حساب.
در خبر آمد ، سخنگو گفت : با تدبیر ما.
شد تورم صفر درصد ، این حساب و این کتاب.
چند روزی نیست ، نان از سکه سبقت را ربود.
باز می گو یند ، ثابت مانده قبض برق و آب.
یادم آمد روزگاری ، گوجه سر بالا گریخت.
گفت : ارزان است ، اینجا ، گوجه با سیخ و کباب.
گفت : مستی زان سبب ، هذیان بی جا می کنی.
این چه سان مستی است ، گر نا خورده ای قدری شراب.
در جواب آمد که علم اقتصادی ، شعر نیست .
چند روزی رفته بالا ، باز می گرد حباب.
مثل هر سالی که قبل و بعد هر عیدش ، رها.
باز تکراری شده ، این هرج و مرج بی حساب.
گر چه دولتمرد باید باز گوید ، یک دروغ.
باز گوید ، حرف این است ، از چه با این آب و تاب.
باز بابا خواب می بیند که مردی می رسد.
با کلیدی دیگر ، اما ، می شود باز انتخاب.
مرد یعنی مثل بابا ، اول شعر و کتاب.
مرد باید سنگ باشد ، تا بچر خد آسیاب.
گفت : دیوار بلندی هست ، در زندان شهر.
گفت : بالا می رود مجنون ما ، با یک طناب.
هدیه دارد ، آسمان ابری امروز ما .
یک سبد رنگین کمان ، بعد از طلوع آفتاب.
یکی بود ، یکی نبود .
یه جا آتش ، یه جا دود .
سقف آسمان بلند .
دو تا ما هی توی رود .
رو، یه ، تابلو قشنگ .
یه خروج و یه ورود .
ما همه مسا فریم .
کمی دیر یا کمی زود .
دستمو بگیر ، بیا .
با ترانه ، با سرود .
فر صت ما لحظه هاست.
شاید فردایی نبود .
دلم گرفته از این خانه های بی ایوان .
از این اتاقک بی روح و بی سر و سامان .
دلم گرفته از این بو فه های بی احساس .
کجا شدند ، دو لاب و رف و گل و گلدان ؟
دلت گرفته به من هم بگو ، دو تا ما هی .
چرا ز حو ض قدیمی ما شده پنهان .
دلت هوای چه دارد ؟ اتاق بالایی .
کنار بغض کبو تر ، نشسته ای گریان .
از این اتاق که هستم ، ستاره پیدا نیست .
کنار پنجره ، دیگر ، نمی چکد ، باران .
حیاط خانه ی ما ، سنگ ، فرش ندارد .
کسی شکسته سری را ، نمی کند درمان .
دلم گرفته ، برای ، شنیدن گلها .
در انتهای نماز و نیایش یزدان .
دلم گرفته ، دلت با دلم نمی سازد .
بگو که درد دلم را که می کند درمان ؟
بهار من همه جا مانده در گذشته ی تو .
تو مانده ای ز گذشته ، بهار بی پایان .
باز آغوش گل از گلشن ما باز شده .
به گمانم که بهاری دگر آغاز شده .
اینهمه سلسله جنبان که ز گلشن پیداست .
با سر زلف بهارین تو دمساز شده .
سبزه آذین شده در پای بنفشه دیشب .
همه گفتند که قفل دهنت باز شده .
هر کسی پیله ز تن می درد از بوی بهار .
چند روز یست که پروانه خبر ساز شده .
مرغ باغ ملکوت تو چه فهمیده ؟ چنین .
در میان قفسش با تو هم آواز شده .
گاهی باید بایستی ، تا دیگران بنشینند .
گاهی باید بر خیزی ، تا دیگران بنشینند .
گاهی باید بنشینی ، تا دیگران بنشینند .
گاهی باید بـــــروی ، تا دیگران بنشینند .
این یعنی که نشست و برخاست با دیگران ، آدابی دارد .
گاهی باید بگویی ، تا دیگران بگو یند .
گاهی باید بگو یی ، تا دیگران نگو یند .
گاهی باید نگو یی ، تا دیگران بگو یند .
گاهی باید نگو یی ، تا دیگران نگو یند .
و این یعنی که گفت و گو با دیگران هم آدابی دارد .
گاهی باید بر خیزی ، تا دیگران بر خیزند .
گاهی باید بگـو یی ، تا دیگران بر خیزند .
گاهی باید بیـــایی ، تا دیگران بر خیزند .
گاهی بایــد بمیری ، تا دیگران بر خیزند .
و این یعنی که رستاخیز دیگران هم آدابی دارد .
و...