ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
مدتی هست که با بی خبری در گیرم
در نبودت ، همه حتی ز خودم هم سیرم
مهربانا ، چه قدر غربت و دوری سخت است
که من از بوی غریبی ، به خدا می میرم
شاید که تو دنیایی
با اینهمه رنگ و بو
یا آنکه چو دریایی
زین موج و لب و ابرو
زین بنده چه میخواهی
از بند رها گردم
صد شیخ اسیر افتد
در پیچ و خم گیسو
جای یک سینه ی محرم خالیست
تا بریزم همه دلتنگی دیروزم را
جای یک فصل ، کسی گویا نیست
تا سرازیر کنم ، قصه ی پاییزم را
نمی آید
بهار من ز چه ماهت به در نمی آید
شبم رسیده به پایان ، سحر نمی آید
ز اشک های دم صبح لاله فهمیدم
از آنکه رفته از اینجا ، خبر نمی آید
یکی گذشت ، یکی با چراغ فانوسی
صدا ز کوبه ی دروازه در نمی آید
ز روزگار قلم های مزد بگیر دگر
صدای عشق و نوای هنر نمی آید
غزال سر به هوایم ، هوای دیگر کرد
ز قاصدک خبر آمد ، دگر نمی آید
دزدی
شهر ما بسیار دارد ، تیتر ها ، امسال ، دزد
هر دم اما ، مانده تنها ، با خیال و فالِ دزد
می برند و می برند و می برند و می برند
کس نمی داند که و چه؟ شرح و وضع و حالِ دزد
وین عجب دزدیست ، با خود می برد اموال را
خود اشارت می کند بر صاحبان مال دزد !
هر شب اما ، باز هم داروغه را سر می برند
تا نگوید دیده دیشب ، چهره ، قیل و قالِ دزد
هر که می پرسد که اموال از کجا آورده ای ؟
کس نمی فهمد چه می گوید بدین اقوال ، دزد
دزد هم دزد قدیم ، یک لا قبا و لات و لوت
نو برانه است این یکی با اینهمه اموال ، دزد
دزد را باید بریدن دست ، با معیار حد
بایدم اصلاح گردد ، فهم استمهال دزد
شهر ما اندیشه دارد ، زین صبوری تا بهار
ریشه کن سازد ز بیخ و بن ، همه آمال دزد