ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
اوزان شده ام ، به هر نُکاسی ، نکنی!
وابسته ، به یک پاره کُلاسی ، نکنی!
ما ، قد و قواره مان ، بلند اندامه.
کوتاه ، به قدر اسکناسی ، نکنی .
در مزرعه مان ، شبیه آلاله گُلیم .
ما رَ به غلط ، اسیر داسی ، نکنی.
لباده ی ما قدیمیه با تنبان.
از جومه ی ما فهم سیاسی ، نکنی.
حوضیم که با قناتمان ، متصلیم.
غسلی به هوای ارتماسی ، نکنی.
ما قافیه مان ، به طالقان ، خاتمیه .
با ما جَدَل ، شعر حماسی نکنی.
پشت شیشه ، پشت میله ، پشت هر اندوه
غصه ها خوابیده در اندازه ی یک کوه
کی به پایان می رسد آزار فصل سرد؟
کی رهایی می رسد ، بر قامت نستوه؟
وقتی تو هستی ، فکر سردی در سرِ ما هم نمی ما ند
یعنی ، که غیر از زندگی ، در باور ما هم نمی ماند
وقتی که حس تازه ای ، سر بر کشد از کوچه های ما
سرمای این ایام دلمرگی ، پشت در ما هم نمی ماند
اندازه را ، وقتی که می فهمند ، خرکچی های ، شهر ما
بار اضافی این چنین ، پشت خرِ ما هم نمی ماند
قانون ، اگر پای ترازوی عدالت ، جای شاهین است
زخمی چنین ، بی قاعده ، بر پیکر ما هم نمی ماند
وقتی که ، حسی مشترک داریم ، از پرواز همدیگر
تیری ز خویش و خویش ، بر بال و پر ما هم نمی ماند