ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
حواس گریه ام امشب ،
فراموشی نمی گیرد.
خیال با تو بودن ، آه ،
خاموشی نمی گیرد
دل از اندیشه ات
تا صبح فردا پیرمی گردد
خیالم در نبودت
در قفس زنجیر می گردد
من و دیوار می مانیم و
تخت بی تو خوابیده
و چشمانی که یخ کرده ،
ولی بی تو نخوابیده
تو اما مثل شب بو
در اتاق دیگران ، خوابی
و یا در آسمانی بی تفاوت ،
همچو مهتابی
چه دنیای است ،
دنیای جدایی ها و تنهایی
تو ای رفته زمن ،
می دانمت دیگرنمی آیی
وقتی که آخرین گلوله نفس گیر می شود
صیاد جنگ ، پیر و زمین گیر می شود
شیرِ اسیرِ مانده در قفس روز های سرد
از بند کینه رسته ، به نخجیر می شود
از چند و چون این دیار
از بیقراری ها ، قرار
زین کَرّ و فَرّ روزگار
پرسیده ام ، تو چیستی؟
چندی مرا ، چونی مرا
کز اشک جیحونی مرا
آن سان که گفتندم ز تو
خوشحالم از همزیستی
زین شهر تنها مانده ام
در جستجوی خویشتن
دنبال همزادم بگو
آن را که خواهم ، نیستی؟
پرسیده ام از هستیت
زآن حال و شور و مستیت
ای آنکه در جان منی
دیوانه من ، تو کیستی؟