ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
درد نان
چرا سفره ی نا نوا نان نیست ؟
چرا درد نان هست و درمان نیست؟
چو خوش گفت : فقر از دری در رسد
به لاشک ، در آن خانه ایمان ، نیست
در این شهر خود خواه آلوده دست
مجالی برای ضعیفان نیست
به چشم ار ، که بینی کبیر و صغیر
چه سانند در فقر ، و پنهان نیست
شعار بنی آدم از سعدی است
ولی آدمیت که آسان نیست!
کسی دیده مردی به سطلی دو تا؟
که از دیدن آن ، پر یشان نیست
چه شد اینچنین ، فر بهان را ، خدا!
خو شی هایشان ، رو به پایان نیست
خدای فقیران مگر دیگر است
که در بخشش ، مال و امکان نیست!
غلط گفتم و کفر ، بگذارمش
که پندار من نیک و بر هان نیست
ز عدل خدا کس ندارد غمی
نکرده گنه را که تاوان نیست
هنوزم فرو مانده ام ، پس چرا ؟
سر سفره ی نانوا ، نان نیست
و یا درد و آه و غم بینوا
چر ا روز گارش به پایان نیست ؟
دیاری که قدرت به شهوت در است
در آن ملک شاید مسلمان نیست
که هر کو ندارد ، غم درد مند
بهر نام و عنوانش ، انسان نیست
فضیلت به هر جا که جویی رواست
و لی تحفه اش ، نزد شیطان نیست