ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چهار شنبه
بیا که بگذری از آتش غم و دوری
به شعله با تن من ، عاشقی و مستوری
منم ، همو که ز ادم ، تو را نمی دانم
فرشته ای نکند ، یا که شایدم حوری
چهارشنبه مگر فرق می کند که اگر
به سرسرای دلت نسپری شر و شوری
در آی زین همه پندار کهنه سالی خویش
به سر رسیده ، زمین و زمان مهجوری
ز راستی ، بدرانیم اندرون فریب
کسی نمی خرد این عشق های مجبوری
در این کمینگه تاریک و انتهای سیاه
چراغ تازه بیفروز اگر که از نوری
چهارشنبه اگر می شود ز آخر سال
هوای آتشت افتاده شهر ، بد جوری
حواسمان همه جمع است تا نسوزد دل
و یا که پیش نیاید ، حریق ناجوری
به بام خویش بیا ، تا که آتشت بینم
که شایدم برسد گرمیش به دیجوری
بیا به همت نوروز و دست های بهار
چراغ راه بیفروز ، بهر هر کوری