نوستالژی
( خاطره انگیز ، یادمانه ، دریغ پنداشت )
( اووه ، اووه ، آخ آخ که چبه ، اچان گردی و چبه اچین و . .. هی ی ی یادش بخیر
و چنین و چنان !!!
گپ گپ کردن ( تاتی حرف بزین ) ( کرسی ، منقل ، چاچ و گِل و در و دیوار ) ( گوو و گوسند و ولگ و واش و تال و شیر و کشک و سُج و ماست و لور و پنیر ) و ( چلک و ورف و بیم و بیم رو . ) ( تا صحرایو ،خرمن و شخم و دار و جِت و بلککی و شنه و خر و پالان و اوسار و چپر و چپرکش ) اون روزانی گپ و گفت و لالایی و کرسی پایه ی حرفان و گاهره ی و هف ، هش تا پنزده تا یال یک خانه ی میان دَ بگیر . ( تا اون همه سختی و بد بختی و نداری و گرد سوز و بی نفتی و سِر لپه تا گون بار ) و ( اما خجیر گوشتی و قورمه و پنیر و کره خیک تا کال توکی حلوا ) و ( بشو تا چووو عسل و مجمعه و قزان و لب تخت و لتازه و لحاف کرسی و نمد ) .
( رَتته ، رَجه ، رونا ، رُدال ، بهلات ، ، تَلُک ، تَکل ، تمنه ، چموش ، بزبزک ، خووه ، دریجه ، دسنگله ، رُخشَند ، سی سرگ ، شَپُلاق ، گال اُنگسی ، لخچه ، میمَل ، نر تلنگی ، ) تا ( زُن دَه زمین بُن دَه )
اینان با هزار و یک چیز دیگه که نمبشا بگتن تا اون قشنگ رسم و رسوم و عروسیان و واره و تکل و گل بیم کردن تا تال برینی ( سِر بار ) لمپا تا گرسوز
و دوُره و دم پِختِک . تا نصف شوی نومزه وازیان و ختنه سورا ن و کُل چارشُمبه و چله ی شو ...
دلتنگی و خاطرات ، چیزی نیست که در همیشگی انسان به چنین وسعتی بوده باشد .که در دو سه نسل اخیر مشاهده می شود .
آن روزگار پارینه ، از عدمی که نمیدانم تا وجودی که ممیزش را می توان تحول صنعتی یا انقلاب صنعتی نامید .را می توان به دو بخش تفکیک کرد .
ما که خود در انقلاب کردن ید طولایی داریم اما نه صنعتی هستیم و نه انقلابی . اما امواج انقلاب صنعتی آن قدر هست که حتی دژ های محکمی مثل کشورهای سوسیالیستی و کمونیستی آن روز ها و این روزها را در نوردد .و دامنه اش به حوزه ی تمام کشور های مصرف گرا نیز گسترانیده شود .
بلا شک این تحول عظیم در مقوله های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ... تاثیر گذار بوده و خواهد بود .و همچنان نا ایستاده و پیش رونده به جلو می رود .
همه چیز به تغییر حداقلی و حداکثری مر بوط می شود . بدین معنا که گذشته ها ی قبل از انقلاب صنعتی به علت ایستایی جامعه برای نسل هایش خیلی خاطرات نوستالژی نداشته و به گمانم برای نسل های آینده هم به این مقدار با همه ی سرعت در تحولات ، خاطره نخواهد داشت و حقیر بر این باورم که همانطوری که تفاوتها در نسل ها و دهه ها معاصر به گفتمان شوخی و جدی تبدیل شده است . نوستالژی هم بدین شیرینی و اسفی و احساسی آن مختص همین دو یا سه قرن اخیر بوده و تکرار آن حداقل بدین شکل شاید ممکن و مشهود نباشد .
لذا این قطعات تاریخی و منحصر به فرد اگر مورد بی تو جهی و بی مهری قرار گیرد . ممکن است دچار فراموشی و خسارت فاحشی گرد د و برای نسل امروز و فردا چیزی برای خاطره و یاد آوری باقی نماند و مهم تر از آن حساسیتی برای چنین داشته هایی در بدنه جامعه ، دیگر و جود نداشته باشد . و موضوع امری مربوط به خواص و تحقیقات تخصص و کتابخانه ای منحصر شود ...
جلال سخن
گاهی با سبیل هایش
و گاهی با کلاهش
حر فهایی متفاوت داشت .
آن مرد
در هر دو صورت
یک چهره داشت .
که هم سبیلش بر آن بنا شده بود
و هم کلاهش.
عده ای با کلاهش مشکل داشتند .
و عده ای با سبیل هایش !
اما
او هر چه بود یا نبود
شبیه یکی از همین مردم بود .
نه بزرگ تر از آنها
ونه کو چک تر .
تنها تفاوتش
قلمی بود
که درد های مردم را با آن می نوشت .
او صاحب
قلم هنر
یا
هنر قلم.
بود.
تو
کدام درختی؟
آنکه دلم را شکسته
یا
به چشمم نشسته !
چه فرقی می کند؟
تابلوتر از تو
ندیدم
که دیوار دلم را سوراخ کند !
تق تق
اینجا نفسی نیست
کسی نیست مرا.
بی تو
این خانه بجز
یک قفسی نیست مرا.
مثل
شیرینی شب مانده
به میزی نگران .
انتظارم
ز کسی
جز مگسی نیست مرا .
گوسفندان که
بیایند
در این مزرعه باز.
خبر از هیچ
به غیر از
جرسی نیست مرا.
تو فقط
بار دگر
بر در این خانه بزن .
که جز این
بر دلم امشب
هوسی نیست مرا.
جانم
افتاده به زندان و
ندانم چه کنم.
گرد این کلبه
کسی
جز عسسی نیست مرا.
ای همه عقل
همه عشق
همه بود و نبود .
جز توام
مقصد و فریاد رسی
نیست مرا.