ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
معلم
نیازی نیست
فریادم کنی.
دادم کنی.
با این زبان
یادم کنی.
که من فریاد
می دانم.
غم بی داد
می دانم.
خودم تاریخ
می خوانم.
مرا
مانند مردم
احترامم کن.
مرا
مثل همانهایی
که می دانی
نامم کن.
زیادی نیستم.
حرف زیادی هم نمی گویم .
مرا
مثل خودت در شهر
پیدا کن.
گره را
با گره نتوان
گره با دست خود
واکن .
نیازی نیست
فریادم کنی.
قدری سکو تم را تماشا کن .
هوایم
بس غم انگیز است .
به رویم
یک دری وا کن .
هوای کودکت را
دوست می داری
معلم را مشدد پیشه معنا کن .
بساط جهل را
با علم
رسوا کن .
تو ای از پشت میزی
با من و
از پشت میزی
بی من .
این احساس را
مو ضوع انشا کن .
معما را
تو پیدا کن .
مرا
چو ن توت
در اردیبهشت خود مخواه
ای دوست .
که من
چون سیبِ هر روزم
تو را در دست .
صبورم من
اگرچه زخم سوز باد ها دارم .
برای ماندن گل
سالها فریادها دارم .
خیال رحمتی
از خار صحرا نیست .
منم آن مرد چوپانی
که ترس از
گرگ جان ها نیست .
مرا
بار دگر با گل تماشا کن .
ببین
صحرای آشو بم .
مرا
مهمان دریا کن !!!