ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وطن
<< به نام خداوند جان و خرد
کزین بر تر اندیشه بر نگذرد>>
از این چون گذشتی بیارای خویش
بیندیش بر دین و ایمان و کیش
که بودی؟ چه بودی؟کجایی؟ همین
ز آیین و ملک و هوا و زمین
ز آغازت از خویش آغاز کن
وطن را سر آغاز این راز کن
یکی نیک مردم ز ایرانیان
ز اقوام پیش و ز ایلامیان
ز ایران پیش و ز اقوام خویش
همان گُرد مردان ایام پیش
همانان که فردوسیش یاد کرد
و طن را ز دیو و دد آزاد کرد
ز برزویه ، بهمن ، زجمشید و کی
کمانداری آرش و تیر وی
ز تهمینه تا جنگ گُرد آفرید
ز رستم که سهراب را بر درید
و طن پیرهن نیست تا بردری
بل ، آیین و تن نیست تا بگذری
منت را وطن کن ، وطن را منت
نشاید گذشت از وطن یا تنت
گرت نام ایران تو را هست باش
ز بو یش هر آیینه سر مست باش
و طن را زبانی بجز عشق نیست
و طن جای تمرین و سر مشق نیست
و طن را به ایل و دلیلت مخواه
و طن را در اندازه فیلت مخواه
چو ناموس، رگ های گردن گذار
عزیزش بر خویش و دیگر گذار
ز پرچم وطن زنده و شاد شد
هر آنکو که بیند ورا شاد شد
الا ای تو فرزند بوم و برین
غیور و شهید و سر افراز دین
ز ایران ، هر جای و هر راه و رای
ز پستی بلندی و خورشید و ماه
ز شرق و ز غرب و شمال و جنوب
به خورشید تابان ، طلوع و غروب
در اقصای پست و بلند وطن
دماوند و دشت کویر ختن
خلیج همیشه سرافراز فارس
به گرمی الفاظ شیرین پارس
به اقوام ایرانی صلح جو
به آیین نیک و به آداب خو
زآیین پیش و ز آیین پس
خدا جاری اندر و لاغیر کس
ز نور و ز خور و ز آتش بلند
ز عشق و ز عقل و ز اخلاق و پند
چو شیران بغرد ، به آواز گرگ
به آغوش گیرد ، معمای مرگ
بلند اختر و آسمانت سهی
هنر پر چمت را شود آگهی
<< چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد >>