ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پایان
سردی ، آنطوری سخن گفتی ، که گفتم رفته ای
چند روزی هست ، محکم پشت در را بسته ای
غیر من گر با کسی دیگر سَری داری بگو
یا بگو بازم غریبی می کنی یا خسته ای
صبح دیدم در اتاق خواب تنها با خودت
مدتی در گیر عکسم گشتی و بشکسته ای
حرف های روز اول ، شعر های ناب عشق
با لبا نت بار ها گفتی به من وابسته ای
اشک هایم را رها کن ، حرف آخر را بگو
شاید اینجا را قفس دانسته از آن رسته ای
پیش از اینها فکر می کردم ، که در قلب توام
بی خبر بودم ، که نا مردی و از آن دسته ای
درد بی باریست ، گر می داشتی ، بار و بری
نیک می دانستم از مغز کدامین هسته ای
زند گی جای ترحم نیست ، می خواهی برو
شاید از ما خسته ای یا از خودت سر گشته ای