ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
گاه گاهی که میایی ، همه در پای تو اند
تو چه داری که چنین محو تماشای تو اند ؟
بیصدا می روی و بوی خوشت پا بر جاست
نکند اهل بهشتی ، همه شیدای تو اند
قصه گویی ، سر بلقیس و سلیمان داری
شهر زادی و به شهرم ، همه رسوای تواند
آفرین بر تو که در نغمه سرایی ، غزلی
همه اینگونه هوا خواه غزل های تو اند
مر غکانند همه ، رو به تو در پروازند
دیر وقتیست در اندیشه ی پرواز تواند
***
مانده بودم به کدامین انگشت
قلم عشق به دفتر ببرم
پیش آنان که سرودند مرا
هست شایسته ، بجز سر ببرم ؟
هر کدامین که به چشمم آمد
نشدم ، چشم به دیگر ببرم
ماه و خورشید زمین گیر شدند
تا که این قصه به آخر ببرم