ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زنگ حضور
دست خورشید
هر صبح.
می زند زنگ دبستان حضور.
و نبودی
که برایت بنویسم
هستم.
و نبودی
که برایت بنویسم
هستی.
و نبودی
بنویسی که برایم
هستم.
و نبودی
بنویسی که برایم هستی.
پای
این قافیه ی بود و نبودت مُردَم.
پای
این قافیه ی بود و نبودم مُردی.
و به تکرار
ورق می خورد
این غیبت ما.
و به انبوه نبودن هامان
چه قَدَر
خنده معطل می ماند.
چه قَدَر
گریه پشیمان می شد.
و به تنهایی
هر روز که از ما می رفت.
دست ما هم
علف یخ می خورد.
و تبسم
به خیال ابدی می پژمرد.
سر هر
کوچه ی سرگردانی.
و چه گل ها می مُرد.
پیش دستان طلبکرده ی بی پاسخ هم.
وبه هر روز
من و آینه
تمرین لباسی بودیم.
و چه بیهوده
مشامی
که پر از عطر تقاضای تو بود.
و تو و خاطره
هر روز
به کادوی دلم می رفتید.
خفگی
معنی هر روز کراوات تو بود.
و تماشای
در خانه ی دیروز نبودن هامان
نیش تر می زند
آن سان که به چشمی تیغی.
و کتابی
که پر از غیبت یک دانشگاه
و ستونی
پر غین
پُر استادی بی تحصیل است.
چه قَدَر
تیک زدیم.
غایب بودن را.
وچه بیچاره
هوایی که در آغاز وزید.
و چه اندوه
نگاهی که سر انجام ندید.
و چه شرمی
که پس از پاسخ هر روز رمید.
و چه پایی
که به زخم ره بیهوده دوید.
و چه گردی
که در ایام نبودن پاشید .
و چه شوقی
که در افسوس تماشا لرزید.
و گمانم
که به پایان نرسد
غیبت ما.
و چه وحشتناک است
که تو از مدرسه اخراج شوی .
و من از مدرسه اخراج شوم.
پیش از آنی
که سر
نیمکتی بنشینیم .