ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
آدم
شبیه خاطراتم
توی دفتر های دیروز تو
افتادم.
شبیه آب دزدک
لابلای مو یه هایت
در تب و تابم
تو
در نقاشیم
شعری
و آن را
می سرایم
گاه بی تابم
ومی آیم
به خوابت
هر شبی
و قتی که در خوابم.
و می بینی مرا
در خواب
و من
هم خواب می بینم.
که آزادم.
و با هم
می شویم از رود
و آنجا
سبزه زاری هست
تو
میگویی ، بهشتش
من
هنوزم
فکر آن خوابم.
که رعدی می زند
چشمان آهویت
و من
جستی و می خیزم
به دامنگاه
آن کویم.
نمی دانم
چه می گویم
تو خوابی یا که من خوابم
و لیکن
هر چه هست
از خواب و بیداری
ولی
زیباست
در یادم.
و یادم هست
مثل گل
تو در بادی وزان
در رقص
می رفتی.
و من
دنبا ل آهو یت
رمیده جان و
در سودای ماندن در بهشت تو
سلیمانم.
سبا یت
گفت ، بلقیسی
و من هم
شاه شاهانم.
در آن معبد سرا
پای درخت نور
و شهد جاری انگور
حیرانم.
چه تصویری
چه امواجی
چه دریایی
به رویایم .
منم اینجا
منم
آن آدم تنها
و تو
بلقیس و حوایم.
و می بینم
تو از من دور
پای
سیب حسرت
جان حوایت برون می رفت.
و من
آدم تر از آدم
همانجایم.
پر یشان خواب می بینم.
نه !
نه این تنها سراب و قت بیداریست.
و من با تو
رها اندر بیابانی
که نامش را نمی دانم.
من و تو
گیوه ی تقدیر می پو شیم
و هر دو
می دو یم از سوی گمراهی
عجب
برهوت و صحرایی
چه دلگیر و چه دنیایی.
نه
نه اینجا...
تو در من می شوی پیدا
و من هم در تو
پیدایم.
و هر دو
می دویم اندر پی دیروز
نه من خوابم
نه تو خوابی
من و تو
هر دو اکنون آدمیزادیم .
در این دیرینه گاه
آب و آتش
ما به خود بر گشته ایم
در خاک.
و آن اندک
از آن وادی
نفخت فیه من روحی
برای لمس معنا بود .
برای
روز بر گشتن.
چه بی تابم
برای بوی تو
حالا که در خاکم
چه دلتنگم
برای رفتن و دیدار
و یا شاید
که در خوابم.
و حوا را خدا
جای بهشت من
فرود آورد
خدا
ما را برای هم
تو را
حوا
مرا آدم.