ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سکوت
حرفی انگار نداری ز سکو تت پیداست.
با دلم کار نداری ز سکو تت پیداست
پس چر ا پیش منی ،حرف بزن ، یا که برو
و قت بسیار نداری ز سکو تت پیداست
می شناسم ، تو همان زنبق زیبا هستی
فکر آزار نداری ز سکو تت پیداست
گر چه بین من و تو راز فراوانی هست
میل اقرار نداری ز سکو تت پیداست
لاله جان گفت : میایی که بیاری خبری
گر چه اصرار نداری ، ز سکو تت پیداست
دست گل چین ، خبر آورده ز گلدان و گلاب
شوق دربار نداری ، ز سکو تت پیداست
می خر ندت ، پسران زر و زور، بازار
حال بازار نداری ز سکو تت ، پیداست
دیر گاهیست در این باغ تو همسایه شدم
پاسخ خار نداری ، ز سکو تت پیداست
پیش صا حبنظران ، نطق سکوت است ، همین
قصد تکرار نداری ، زسکو تت پیداست