ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
مرگ
پاره خط انسان از سوی به تولد، و از سویی
به مرگ منتهی می شود .
.
دین که نیامده بود
انسان بود .
مرگ با انسان همسفر شد تا زندگی معنا
پیدا کند .
انسان پیش از اینکه بمیرد ، کشته شد .
آدم نمیدانست مردن چگونه است و مرگ
چه طعم و مزه ای دارد .
غمگین یا شاد بودن را ، انسان با مفهوم
بدست آوردن و از دست دادن تجربه کرد.
انسانها
متولد می شدند و می مردند .
آن سان که جماد و نبات .
... شاید اندوه از دست دادن و قتی معنا
پیدا کرد که چیزی به نام ....در انسان پیدا
شد . چیزی به نام تعلق.
بعد ها این تعلق به تملک تبدیل و انسان مالک
در از دست دادن مملوکش غمگین . و با به
دست آوردنش خو شحال می شد .
مسیر تکامل انسان در رویا رویی با مفهوم
آگاهی و شناخت و درک هستی شناسانه .
و در پیوست آن دین و ارتباط با ماوراء و مفهومی
به نام معنویت در قبال مادیت .
تفسیر انسان از انسان از یک نگاه صرفا مادی
مبدل شد به مفاهیمی فرامادی و بشر به چیزی
به نام خدا و ابدیت و آخرت و جهانی دیگر و
حساب و کتاب و معاد و اخلاق و مفهوم فرا
مادی و مختص انسان. مثل ایثار و محبت و عشق
و امثالهم دست یافت .
این نگاه آ رمانگرا که به ابعاد روحی و روانی انسان
مربوط می شد .
تعریف دیگری از غم و شادی به دست می داد .
از آن جمله مفهوم زندگی ارزش بیشترو در
کنار هم بودن و علاقمند شدن و حس مسوولیت
و ...
پدیده هایی را در زندگی بدعت می گذاشت که
محصو لی صر فا انسانی و دریافت حسی او بود .
مرگ بود .
چیزی که در طول زمان عوض شده بود ، مفهوم
مرگ و زندگی بود .
چه اینکه همه می دانستند با مرگ ، پایان یک
انسان رقم می خورد . اما نو ع بر خوردشان با
مرگ متفاوت بود .
چه می سوزاندند .
چه به خاک می سپردند .
و به هر آداب و و رسوم ، اندوه از مرگ و از
دست دادن چیزی نبود که ظهور و بروز
نداشته باشد .
... مرگ چه خواسته و چه نا خواسته . چه
به مو قع و چه بی مو قع .چه گرسنه و چه
برهنه . چه خُرد و چه کلان.
پایانی بود برای هر کسی که او را سر نوشتی
رقم می زد .
... انسان در بربریت تا ناچار و گرسنه نمی شد
انسان نمی کشت .
اما انسان متمدن و حریص ، دنبال لقمه ای چرب تر
به غارت اموال و ثروت و استثمار و بهرکشی از
انسان کم توان تر از خود بر آمد و بر خرابه ها
و بد ختی انسان های دیگر کاخ خود خواهی و
افزون طلبی خود را بنا نهاد .
بشر قرن بیست و یکم سر از جایی بر آورد که
این بار، احساس را به اید ئو لو ژیش فرو خت و
عشقش را به دنیای دیگر واگذار کرد و خانه ی
دنیایش را برای آخرت فروخت .
تا زودتر به بهشت ببرد و برسد . تاوان این نگاه
را که بنیاد و اساسش از هر کجا و از هر فکری
نشات می گرفت .
بد بخت مردمی بودند . که نه عارف بودند و نه
سالک . و نه مفهوم درستی از آخرتی داشتند
که این تازه به دوران رسیده ها می گفتند .و
نه از عدالت بر پا شده ی آنها .
... دیگر مردن و به خاک سپردن نه آداب داشت
و نه سن و سال و مذهب و مسلک .
این بار مرگ را نه طبیعت و نه تقدیر و نه کهولت
و بیماری.
بلکه مرگ را آدمها دیگر با ذهنشان و فکرشان
رقم می زدند .
چه اتفاق عجیبی که باز این بار هم مرگ سراغ
دنیا و مردمانی آمد که نه متمدن که عقب مانده
و نه مستکبر ، بل مستضعف ، اما غارتشان و
مرگشان را پول و اندیشه همان متمدنان و به
دست جهال مدرن و عقب مانده رقم می زدند.
مرگ
بی تشر یفات یا با تشر یفات . بی گریه یا با گریه
بی ختم و خیرات یا با ختم و خیرات و منطبق با شرع
یا غیر منطبق .
فرقی نمی کند . گریستن بر انسان مظلوم ومحکوم
درد یست مشترک .
شرعی یا نا شرعی ندارد. بی گناهی انسان و مرگ او
دردی نیست که بتوان در برابر آن ساده گذشت .
دیگر کودک و نوجوان معنا ندارد .
روزی چند صد یا هزار به فجیع ترین شکل ممکن
میمیرند .
عزرائیل شاید دیگر فرشته نیست و
انسان هم دیگر انسان نیست . !!!