ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
لاله و شان
نامرد ها چنا ر مرا سر بریده اند .
مفهوم انتظار مرا سر بریده اند .
ما از تبار لاله و شان و سیاو وشیم .
ایل و تبار و جار مرا سر بریده اند .
پای قلم شکست و زبانم اسیر شد .
آن مرد ها ، زبان مرا سر بریده اند .
اینجا تمام فصل ، زمستان آرزو ست .
شاید ، بهار مرا ، سر بریده اند .
روزی که نخل ها همه فریاد می زدند
از بغض ، نخل مرا ، سر بریده اند .
چندیست روح عا طفه ها زخم خورده است .
یعنی که جان مرا را ، سر بریده اند .
هر جا که شعر من ، نفسش تند می زند .
آنجا ، کلام مرا ، سر بریده اند