گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گورانیم

نوشته های ادبی و شاعرانه ،کلیه نو شته ها مر بوط به نگارنده است و از هیچ منبعی بر داشته نشده است و حقوق معنوی آن برای نگارنده محفو ظ می باشد .استفاده از متون با ذکر منبع و نام نو یسنده بلا مانع می باشد .

گپ خودمانی (38)


            

                         مردی با یک کو چه خاطره

احسان الله خان را می گویم .

زن عمو فاطمه خانم می گفت پدر  شو هر من عمو ذبیح

مرد ساکت و آرام و دو ست داشتنی بود که به مورچه

هم آزارش نمی رسید .

احسان الله یا همون عمو احسان خودمان که ما او را از 

طرف پدری دایی و از طرف مادری عمو خطابش میکردیم

پسر همان ذبیح اللهی بود که وصفش رفت .

مردی آرام و مهربان و دو ست داشتنی ، خوش خنده و

اهل خیر و دستگیری .

خانه ی شادی داشت که رادیو گرامش آن روزها که تازه

در آمده بود و همه نداشتند . برای اهل کو چه می خواند .

چهل و اندی سال پیش را می گویم .

حرف هایم برای آقا مجید و هم نسلی هایش خیلی قابل

درک و هضم نیست.

آهنگر محله ای که امروز می بینید . آن روزها از دم مسجد

کمی پیچ و تاب می خورد و در کنار جوی پر آب آن روز هایش

درختانی تنو مند در فواصل مختلف و جود داشت .

از جمله درختانی کنار مسجد و روبروی خانه ی استاد جمال و

درخت توت زیبایی که در کنار در عمو احسان و در خت

بید تنو مندی در کنا ر خانه ی ما و بالا تر ساختمان عمو جعفر

که باغ بود و همین طور در ختانی در مقر ساختمان مرحوم

آشیخ و ...

آن مرد عمو احسان ما که مرد شیک و کت و شلواری از تهران

آن تابستان آمده بود . با خودش حدود ده چراغ فانوس آورده

بود . روزگاری که برق نبود و کو چه ها در شب تاریک بود .او

فکر کرده بود که در آهنگر محله و به فاصله هایی چراغ فانوس

آویزان کند تا مردمی که رفت آمد می کنند در روشنایی و براحتی

طی مسیر کنند و ...

چقدر تازه گی داشت و چقدر زیبا که شاید آن لذت را قابل تکرار

نشاید .مردی با هزینه خودش و تامین نفت و سایر چیز ها میخواهد

چراغی برای مردم بیفروزد .

... کمکم که بازنشسته شده بود بیشتر می آمد و طولانی تر می ماند .

اما همه بخصوص بچه ها می خواستند که زودتر برود .  تا بار دیگر

که بر می گردد برایشان آدامس بیاورد . او دیگر به

عمو آدامسی معروف شده بود . هر وقت که از تهران می آمد برای

بزرگتر ها یک جعبه شیر ینی و برای بچه ها شکلات و آدامس می آورد .

حتی بزرگتر ها هم از آدامس سهمی داشتند .

حاج یدالله و دکتر امیر و آقا سعید و دختران و زن عمو فاطمه هم

خلف خوبی هستند از مهربانی.

روحش شاد و بقای عمر باقی ماندگان از این خانواده  باد و عزت

و سربلندی آقا مجید هنر مندمان به بلندای آفتاب .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.